به پاس تولد یک منتقد، مترجم و شاعر استاد عبدالعلی دستغیب
نویسنده: فیض شریفی
فرمودی بیا که وقت از دست می رود، دارم، می خواهم کتابی چاپ کنم به نام «غزلِ خداحافظی را می خوانم.» گفتی: من دیگر بارِ خود را بسته ام، کار خود را کرده ام و آتش به انباره ی خود زده ام و مشغولِ مُردنِ خود هستم. آن روزها فکر می کردم حرف زدن، نوشتن با شما نمی چسبد. خشن هستی، پنبه ی همه ی اهل قلم را زده ای. زیرپای خیلی ها را در نقد خالی کرده ای، از کجا معلوم است که با ما مهربان باشی. من سرِ آمدنم نبود، ولی از سرِ اتفاق بهار در دستانم افتاده بود، آمدم، دیدم در آستانه ی هشتاد و اند سالگی هرگز پیر نشده ای، مثل روزهای اول خود مانده ای. شوخ و طنّازتر شده ای. تازه بعد از «غزل خداحافظی» هشت کتاب در حال چاپ داری. هنوز حوصله ی آن را داری که رُمانهای هزاران صفحه ای بخوانی و کتابه ای قطور و قوی هیکل چاپ کنی. هنوز هم مشتاقان و شاگردان را با سعه ی صدر به حضور می پذیری. ادبیات و فلسفه، مثل رایحه هایی سرگردان در کلام و بر کلام تو می وزد. تبختُر نداری، کبکبه و دبدبه نداری. اول منتقدِ خود هستی، بعد به نقد دیگران می نشینی. در برابر پیر و جوان، عاميو عالم برمی خیزی. وسیع المشربی. مثل بعضیها نیستی که بی دلیل فحش می دهند. بیدلیل از شکل و شمایلت ایراد می گیرند. بی دلیل می پرسند کجا میروی، کجا میآیی، چه میکنی... راستِ حسینی اول کار تصور می کردم، اگر در جلسات ادبی شما شرکت کنم، در همان هفتهای اول چنته ات خالی می ماند. اکنون که یک سال و اندی می گذرد، می بینم که کم نمی آوری، مرتباً کتاب می خوانی و حاشیه می نویسی تا از قافله عقب نمانی. حتی میگویی چیزی هم دارم یاد می گیرم. حالا دو کتاب از سخنان رو در رو، در برابر من است. دریاست، از هر کجایش می شود، میتوان آب برداشت. بسیار شیفتگان علم و ادب و فلسفه در آینده هم خواهیم دید که کانالکشی کنند و از سخنان شما درس بگیرند و کتابی بنویسند و مزرعه ی خود را سیراب کنند. چه بسیار دیده ام دوستان و شاگردان شما که در این هوای گرم یا سرد، در همین سالن محقر خانه ی شما نشسته بودند یا سر پا به حرف های شما گوش می کردند. استخوانهایت داشت می درخشید و چهره ات گُل می انداخت و شعله های عشق و محبت در نفسهایت بیرون می جهید. پیری و سالخوردگی چیست، کدام است، این شانه های ستبر جهانی را به دوش کشیده اند. در هر تضاد و تناقض، در هر جنگ و تصادم، تنها فرهیختگان هستند که از زیر جنگهای خانمان سوز، ققنوسوار از خاکستر خود برمی خیزند و تاج از میانه ی شیران می ربایند. حالا از آن زمانی که گفتی: «غزلِ خداحافظی را میخوانم» خیلی ها رفته اند و چندین و چند نفر دیگر هم که بروند، ما کوتاه نمی آییم و به این راحتی صحنه را خالی نمی کنیم. حالا اگر بالهای زمان بر جبین ما چینِ هزار موج بیندازد، یاما را به پرتگاهِ دور جهان پرت کند، باز هم نفسهای معطرمان جهان را خوشبو خواهد کرد. و من و امثال من و این جوانان که چون صدف تو را در بر گرفته اند، چقدر بختیار بوده اند که سالیان متمادی از دوران دبیرستان تو را داشته اند، تو را دارند. استاد! شما چنان در ادبیات تخمیر شده اید که یادتان رفته است در تهران گمشدگانی دارید، چندی به فکر حریفان دل ریش باش... من می خواهم بروم، به احترام شما برمیخیزم و به پاس هشتاد و اندی سال زندگی پربرکت برایت دست می زنم. از دستِ من کاری بیش از این برنمی آید.
دستغیب: تبلیغ یک نوع کتاب در صداوسیما نتیجه عکس میدهد
عبدالعلی دستغیب، منتقد پیشکسوت کشورمان معتقد است که تبلیغ فقط یک نوع کتاب یا یک ناشر یا نویسنده در تلویزیون نتیجه عکس میدهد و برنامههای ادبی تلویزیون باید متفکرانه و منجر به تعالی حوزه فرهنگ و تولید کتاب باشد. به باور این منتقد پیشکسوت، فرهنگ فقط از گذشته به امروزیها نرسیده و جنبه بازسازی شدن دارد.
عبدالعلی دستغیب
برخی مسئولان فرهنگی فکر میکنند آداب و رسومی که از گذشته به ما رسیده، فرهنگ است در حالی که فرهنگ دارای جنبه آفرینشگری است و نیاز به بازسازی و بازنگری دارد؛ مثلا اگر نویسندهای رمانش شبیه به قصص سعدی یا سمک عیار باشد کارش تکراری است
به خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) گفت: یک گفتوگوی فلسفی سنجیده که ظرافت کار تولید کنندگان و دستاندرکاران برنامههای تلویزیون را نشان دهد، بسیار اهمیت دارد اما جای چنین برنامههایی در صدا و سیما خالی است. مسئولان ما اغلب بین فرهنگ و آداب و رسوم تفاوتی قایل نمیشوند و این دو را با هم اشتباه میگیرند.
فرهنگ باید بازسازی و بازبینی شود
این منتقد پیشکسوت افزود: برخی مسئولان فرهنگی فکر میکنند تنها آداب و رسومی که از گذشته به ما رسیده، فرهنگ است؛ در حالی که فرهنگ دارای جنبه آفرینشگری است و نیاز به بازسازی و بازنگری دارد؛ مثلا اگر نویسندهای رمانش شبیه به قصص سعدی یا سمک عیار باشد کارش تکراری است.
دستغیب اضافه کرد: مدیران صدا و سیما و کسانی که در تلویزیون اهل سخنرانیاند، فکر میکنند اگر زیاد یک مطلب را تکرار کنند و بگویند فلان کتاب بهترین کتاب یا فلان شاعر بهترین شاعر ایرانی است در اذهان تأثیر میگذارد. آنها نمیدانند که این کار نتیجه عکس میدهد.
تبلیغات تلویزیون برای اشخاص یا تفکر
شهریار در زمان خودش شاعر تجدد طلبی بود اما نمرهای که صدا و سیما به او داد نمره خودش نبود. شهریار حتی با تبلیغات تلویزیون هم در ردیف حافظ و سعدی قرار نگرفت
خاص بینتیجه است
مترجم آثار نیچه در ایران ادامه داد: شهریار در زمان خودش شاعر تجددطلبی بود اما نمرهای که صدا و سیما به او داد نمره خودش نبود. شهریار حتی با تبلیغات تلویزیون هم در ردیف حافظ و سعدی قرار نگرفت.
دستغیب گفت: پیشنهاد ما و علاقهمندان به کتاب و ادبیات این است که سازمان صدا و سیما و سازمانهای فرهنگی دیگر، ذوق فرهنگی مردم را ارتقا دهند. به گمانم راه این کار مباحثه آزاد است.
در دنیای امروز باید با تفکر و ذهن منتقد آشتی کرد
وی توضیح داد: برنامههای فلسفی تلویزیون تکراری است. اغلب سخنرانان این برنامهها حرفهایی را که پنج سال پیش درباره ابن سینا و فارابی زدهاند، بدون هیچ گونه نظر
اقرار به جهل خود نوعی دانایی است؛ این در حالی است که همهمان میگوییم میدانیم. استاد دانشگاه به تلویزیون دعوت میکنیم و او هم راجع به فردوسی، پست مدرنیسم، فیزیک، روانشناسی، سعدی و حافظ حرف میزند. این در حالی است که دنیای امروز دنیایی تخصصی است. اگر کسی بخواهد حافظ و سعدی را بشناسد باید بداند که آنها دو جهان مجزای از یکدیگرند و فرمشناسیشان با یکدیگر تفاوت دارد
مستقل درباره حافظ و سعدی و فردوسی و خیام هم تکرار میکنند.
این منتقد ادبی گفت: ما مشکلات و اشکالات اداری داریم؛ مهمتر از همه اشکالات فکری داریم. ما مدتها با فکر، قطع رابطه کردهایم. قدما میگفتند اقرار به جهل خود نوعی دانایی است؛ این در حالی است که همهمان میگوییم میدانیم. استاد دانشگاه به تلویزیون دعوت میکنیم و او هم درباره فردوسی، پست مدرنیسم، فیزیک، روانشناسی، سعدی و حافظ حرف میزند؛ این در حالی است که دنیای امروز دنیای تخصصی است. اگر کسی بخواهد حافظ و سعدی را بشناسد باید بداند که آنها دو جهان مجزای از یکدیگرند و فرمشناسیشان با یکدیگر تفاوت دارد.
مترجم کتاب «دجال» نیچه گفت: این نارساییها نتیجه نداشتن تفکر انتقادی است. اگر تلویزیون و رسانهها بخواهند پرورش ذوق مخاطب را جدی بگیرند باید در برنامهها و تولیداتشان تجدید نظر کنند و برنامههایی تولید کنند که با تفکر آشتی کند.
دستغیب متولد 1310 شیراز است. وی از سال 1326 در روزنامههای شیراز همچون پارس و بهار ایران، و سپس در مجلهها و روزنامههای تهران همچون اطلاعات، کیهان، سخن، فردوسی، نگین، روشنفکر، امید ایران، پیام نوین، راهنمای کتاب، آینده، آدینه، کلک، کیهان فرهنگی، نیستان و ادبیات داستانی، مقالهها و مطالب متعددی در زمینههای تاریخ، فلسفه، جامعهشناسی و هنر قلم زده است.
از دستغیب تا کنون بیش از 40 عنوان کتاب منتشر شده است. وی در سال 1382 طی مراسمی در صدا و سیما، به عنوان چهره ماندگار در رشته نقد ادبی شناخته و موفق به دریافت لوح تقدیر و جایزه شد.
«نقد ادبی و نوعیت متن» از تازهترین کتابهای دستغیب است.
مجموعهای از آثار این پژوهشگر
اگر تلویزیون و رسانهها بخواهند پرورش ذوق مخاطب را جدی بگیرند باید در برنامهها و تولیداتشان تجدید نظر کنند و برنامههایی تولید کنند که با تفکر آشتی کند
در قالب پنج مجلد با نام «از دریچه نقد» از سوی موسسه خانه کتاب منتشر شده است.
آنانی که رفته اند هیچ از آواز پرنده ای که در غروب خواند نگفته اند آنانی که مانده اند هیچ آواز نمی خوانند شاید غروب وقت شمردن قدمهاست صدای قدمها رفتنها و نگاهی که چنان بدرقه ام نمود که هنوز زخم اندوهش دلم را می کاود ومن می روم
چای ..............گپ ................شعر شعری زیبا و خواندنی از :یاشار کمال ترجمه ای دلنشین از :مهناز جوانروح . . البته که ما هم یک روز ، عشق من ! . بی شک یک روز، تمامی گل ها به رنگ سفید باز می شوند و نور هم چون ترانه ای رها و سرخوش از پنجره ها مان به درون کشیده می شود روز به شکلی دلخواه طلوع می کند باران آن چنان که تمنایش داشتیم می بارد حیرانی ما به آسمان تمام می شود بهار که با عریانی تمام به در خانه مان آمده به صورت دانه ی در خاک می افتد باد برای مان جور دیگری می وزد باغچه ها آشنا تر می شوند ما هم مانند دیگران سیر زندگی می کنیم ستاره ها به زبان ما سخن می گویند البته که ما هم یک روز ، عشق من ! در ده مان خانه ای با دیوارهای کاهگلی سفید خواهیم داشت .
این روزها دیگر تعداد موهای سفیدم را نمیدانم گاهی برای یادبود لحظهای کوچک یک روز کامل جشن میگیرم گاهی صد بار در یک روز میمیرم حتی یک شاخه از محبوبههای شب یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است...
رهگذري تنها مانده بر درب اتاق اتاقي بسته خانه اي پر راز در اين شهر شلوغ و غوغا يك فراموش خانه خانه تو در تو
دستانم را در هوا به گردش درمي آورم . شايد بادهاي همراه پاييزي هاله هاي مهر مرا به اطراف پراكند . شعاع مهرورزي حد و مرز ندارد. عشق همه جا راه دارد حتي در گرماي دستاني كه بي اراده از حركت باز ميماند . حتي به دلي كه سخت ترين سنگها را ميشكند حتي به قطره اي كه قرارست به درياي كشور دل او متصل گردد.
از پشت هفت توی خیالت دیوانه ای دل سپرده به سنگت بیا وباز بـــزن ولی آرامتر کاین بلورین زورق احساس گمگشتهء دریای توست می شکند و می میرد بر هر موج و مویت ای دیرینه عادت سنگ و شکار ای ضریح دل هزار پاره بزن لیک بـــــدان این محکوم به سنگسار دخیل بستهء ریسمان سنگ توست چشم سکوت طوفانی شده تن تردش پُرشِکن معجزه ای کن ای آبگــیر که ماهی در بندت ز داغ مدام فلس بر سر می کوبد و دُم به دام
تو را دوست دارم ای یار در تماشای آئینه کنار پنجره وقتی به کوچه خیره می شوی . تورا دوست دارم ای یار وقتی بدیدارت می آیم هزار حرف ناگفته به لبخند داری . تو را دوست دارم ای یار وقتی صدایت می زنم به لبخند، نه را گم می کنی . آئینه ات با کوچه گفته این را بیا به تماشای شب برویم لبخندت ماه را بیدارخواهد کرد
دلم گرفته ای یار صبح اگر آمدی دیدی پنجره باز و درگشوده و خانه خالیست کسی با چمدانی که تمام خاطره بوده رفته است دلگیر مباش توان پدرودم نبود فرصت کم بود خاطرم بی قرار و شرمسار .
هنگام رفتن در سکوت نگاه و لمس در و دیوار فقط یک کلمه بر زبانم بود خداحافظ خداحافظ