عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 547
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: نقدها , ,
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 582
نویسنده : آوا فتوحی

خسته از فریاد
گلویی صاف میکنم
آماده
برای سکوت.


پیچک منطق های خشک
فلسفه ی کودکی ام را فرا میگیرد
هوای مردگی
رنگ آبی خاطراتم را سیاه میکند.

سایه ها
می آیند


همانا که قاتلان افکارم هستند
یا شاید وارثان گذشته
چه فرق می کند.
تکیه داده بر دیوار
نظاره گر
یکدیگر را تسلا میدهند.

تنگی نفس
صورت افق را سرخ میکند
می میرم
برف ها آب می شوند
درختان گرم .



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: "احمد بياباني , شعرنو , ,
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 639
نویسنده : آوا فتوحی

کجاست آن حکیم
که از تجربتی تلخ
نقاب بر چهره می زند
وای برمن
که حکیم من تویی با آن نقاب شوم
بیا
کمی خودت باش نه آن نقاب
کدام حکیم
نگاه مرا
و دل تو را
شاید به درمان خواهد نشست
بیا



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , بیابانی ,
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 700
نویسنده : آوا فتوحی

درساحل تنهایی ام
حیات غزلهایم را
به نظاره می نشینم.
وقتی که
واژه ها
درمرداب قافیه ها غوطه ورند.
به تک تک ابیاتم سوگند
که من اندوه کلامم
به تنهایی نمی خرم.
من وسوختن بال پروانه چه؟
من وتیشه ی فرهاد دیوانه چه؟
.



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: "مصطفی رادقره ویس" , شعرنو ,
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 621
نویسنده : آوا فتوحی

نگاه کن بر این سنگِ کوچک
سینه سپر کرده بر قله ی کوه
استوار در برابرِ طوفان .
نشسته بر آن شاهینِ تیز چشم
خیره به اعماقِ عصیان ...
تا دوردست
وگرفته قلبِ من به منقار خود !

نگاه کن بر آن برگِ زرد
آویخته بر درختِ کهنسال
در ستیزِ نا برابر با باد .
نشسته بر آن کرمِ ابریشم
می جود ناله های زمین ...
زمان
و رگهای من در میانِ دندانهایش !

اینک ببین مرا
در شوکتِ شگفتِ شوقِ شاعری !
با قلبی ...
در اوجِ قله
به اهتزاز !
و رگهایی ...
جان داده بر تار و پود زندگیِ مردمان !
سوار بر بادی
در تسخیر مدامِ من !
مهرم در انتشار
و خونم همیشه در تپش !



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: امیرخیزی , شعرنو , ,
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 755
نویسنده : آوا فتوحی

تـــو در آغوش گرم آفتاب روییدی
و مــن
با هر نگاه سرد باد می رقصم

و مـــا در بـــاغ
هرگــزنفهمیدیم

درد ِریشه ی گل های زیبایی
که در گلدان
گرفتارند ...!!!



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: باغانی , شعرنو ,
تاریخ : چهار شنبه 30 بهمن 1392
بازدید : 675
نویسنده : آوا فتوحی

اینجایم
من از خاکسپاری شقایق می آیم
و
ساده تر ازاین،
نمی توانم بمیرم



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: جزایری , شعرنو ,
تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392
بازدید : 732
نویسنده : آوا فتوحی

این همه آلبالو در باغ

اما

لب تو در یاد.



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: سلطانیان , شعرنو , ,
تاریخ : سه شنبه 29 بهمن 1392
بازدید : 594
نویسنده : آوا فتوحی

سخن با تو نگفتم من .... !!
سخن با تو نگفتم من ....
سخن با تو نگفتم من ...
چو میداد فکری پریشان هر لحظه آزارم ....
که در دستم چه دارم من ؟
چه سازم من ؟ چه گویم من ؟
خدایا زورقی داشتم کاشکی !!
زدریای چشمان فسونکارش .....
روم برساحل وجود نازنینش من !!!
سخن با تو نگفتم من .....
که ترسم بود زغرقیدن در اعماق نگاه تو ....
سخن با تو نگفتم من ......
سخن با تو نگفتم من .. !!



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: احتشامی راد , ,
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 552
نویسنده : آوا فتوحی

برای خود بریز

 

که ما

 

دانستیم و تو

 

هنوز از مستی ی ندانسته ها یت سرخوش

 

بی آنکه بدانی

 

سر

 

خوش

 

نمی شود

 

مگر به ندانستن.

 

اگر می گفت

 

 مقراضی به عاریت می دادمش

 

 تا قیچی کند

 

هبوط مرگ را

 

که ما

 

نه در عادت زندگی ماندیم ُ

 

نه در هراس مرگ

 

تنها از این دل دیوانه عاقل می ترسم

 

که وقت نمی شناسد.

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: آوا رضایی , روزنامه , ,
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 582
نویسنده : آوا فتوحی

 

به کجا چنین شتابان

 

گون از نسیم پرسید

 

همه آرزویم اما ،

 

چه کنم که بسته پایم

 

دل من گرفته زین جا

 

هوس سفر نداری

 

زغبار این بیابان

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: کدکنی ,
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 572
نویسنده : آوا فتوحی

 

عاشقان مستند و ما دیوانه ایم

 

عارفان شمعند و ما پروانه ایم

 

چون نداریم با خلایق الفتی

 

خلق پندارند ما دیوانه ایم



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: مولوی , ,
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 537
نویسنده : آوا فتوحی

 

چه شود به چهره زرد من

 

نظری برای خدا کنی

 

که اگر کنی همه درد من

 

به یکی نظاره  دوا کنی

هاتف اصفهانی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: هاتف اصفهانی , , / ,
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 575
نویسنده : آوا فتوحی

به کدام مذهبست این؟به کدام ملت است این؟

 

که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی

 

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

 

که برون در چه کردی که درون خانه آیی

 

به قمار خانه رفتم همه پاکبازدیدم

 

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

عراقی

 



:: برچسب‌ها: عراقی , ,
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 598
نویسنده : آوا فتوحی


کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه 
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه 
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم 
میگم : وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم 

یه وقت تنها نری جای که از تنهایی می میرم 
از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم 
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم 
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم 

میدونم که یه وقت های دلت میگیره از کارم 
روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم 
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری 
تو هم از بس منو میخوای یه جورای خودآزاری 

کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا 
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا 
قشنگه ردپای عشق میاد زیر چتر برف 
اگه حاله منو داری می فهمی یعنی چی این حرف 

میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم 
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم 
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری 
تو هم از بس منو میخوای یه جورای خودآزاری

 


تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 820
نویسنده : آوا فتوحی
  1. گناه دریا
  1. از خاموشی
  1. بهار را باور کن
  1. ابر و کوچه
  1. لحظه ها و احساس

فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد .

مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .

فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند.

مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديده‌ها پر ز شبنم شود

انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه مي‌گويد: ” چهارپاره‌هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر مي‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بي‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث مي‌كرديم و بر آن تكيه مي‌كرديم. “

مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسيقي در مشيري به گونه‌اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي‌شده مايه آن را مي‌گفته، مايه‌شناسي‌اش را مي‌دانسته، بلكه مي‌گفته از چه رديفي است و چه گوشه‌اي، و آن گوشه را بسط مي‌داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته‌ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژه‌ای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضل‌الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي‌كرد و منزل او در خيابان لاله‌زار (كوچه‌اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران مي‌آمدند هر شب موسيقي گوش مي‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل‌الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار يا ويولون مي‌پرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي‌داد.“

فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نيوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.

 



:: موضوعات مرتبط: زندگینامه نویسندگان /شاعران و ترانه سرایان , ,
:: برچسب‌ها: فریدمن مشیری , ,
تاریخ : یک شنبه 27 بهمن 1392
بازدید : 801
نویسنده : آوا فتوحی

 —ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎﯾﺪﻫﺴﺖ 
ﯾﮏ ﻓﺮﯾﺒﯽ ﺳﺎﺩﻩ 
ﻗﺼﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ 
ﺳﺮﺍﺑﯽ ﺗﻮﺩﺭﺗﻮ 
ﮐﻼﻓﯽ ﺩﺭﮔﺮﺩﺵ 
ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺵ. 
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﯾﻢ !
ﺷﺎﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﺑﺎﺯﯼ ﺳﺖ 
ﺑﺎﺯﯼ ﮔﻞ ﯾﺎ ﭘﻮﭺ 
ﺑﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧﺠﯽ 
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯﻧﺪ 
ﺍﺳﺐ ﻭ ﻓﯿﻞ ﻭ ﺷﺎﻫﯽ 
ﻭﺯﯾﺮﯼ ﺩﺭﻗﻠﻌﻪ 
ﺁﺧﺮﺑﺎﺯﯼ ﻫﻢ 
ﺑﺎﺯﻧﺪﻩ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻡ 
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺴﺖ ﻣﺜﻞ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ 
ﺍﺳﻢ ﻓﯿﻠﻤﺶ " ﺑﺎﺯﯼ"(The game)
ﺁﺧﺮﺑﺎﺯﯼ ﻫﻢ ﺳﻮﺭﭘﺮﺍﯾﺰﯼ ﺯﯾﺒﺎ 
ﺟﻮﮐﺮﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ 
ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻔت : ﺩﺍﻟﯽ !!



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : سه شنبه 22 بهمن 1392
بازدید : 523
نویسنده : آوا فتوحی

ستاره ها که به آسمان خیره می شوند

 

شهاب ها به آهستگی می گریزند

 

تا رویای کودک خش بر ندارد

 

واز خواب نپرد

 

هوش زمین

 



:: برچسب‌ها: آوا , شعر , شاعر , وب , وبلاگ , وبسایت , ,
تاریخ : سه شنبه 22 بهمن 1392
بازدید : 601
نویسنده : آوا فتوحی


وقت آنست 
عقل دورانديش را 
آن غافل
آن دليل و آن برهان
آن ذهن شكاك .
به يكسوي انداخت .
دكمه پاك كردن 
به دردم ميخورد گاهي
كاشكي با زدن دكمه اي 
پاك ميگشت 
همه پندارم
همه تدبيرم
عقل جزئي نگر 
انديشه دست و پاگيرم

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: حمید رضایی , ,
تاریخ : سه شنبه 22 بهمن 1392
بازدید : 574
نویسنده : آوا فتوحی

 

 مُرید آن دو چشم دُرآسای توام

ندارمت ، رهید ه ای ز پیش من

 مجنون آن خــال گره گشای توام

اسیر منم که می کشم باردلتنگی تو

 حقـیر منم که می خرم کوس بدنامی تو

گـــدای آن نگاه دل نواز منم من

 فــدای آن خمار جلوه ساز منم من

منم آن فقیر پـــا پـتی همان غلام ِلعنتی

 منم آن کــویر تشنه گی همان کــلامِ غربتی

ز بوی لب می نوش تو مست تر ازمستم

ز جام خالی می فروش تو مست تر از مستم

شـود مرا تو راه دهی ؟ به درگهت پناه دهی

 شود به این بی سروپا تو اندکی کاه دهی ؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: شیر بازو , ,
تاریخ : دو شنبه 21 بهمن 1392
بازدید : 724
نویسنده : آوا فتوحی

كمی جلوتر
من آن طرف امروز پیاده می شوم
كمی نزدیك به پنجشنبه نگهدار
كسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید
از آن
طرف كودكی
و نزدیك پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد
كمی نزدیك به پنجشنبه نگهدار
تو همان آشناترین صدای این حدودی
كه مرا میان مكث سفر
به كودك ترین سایه ها می بری
با دلم كه هوای باغ كرده است
با دلم كه پی چند قدم شب زیر ماه می گردد
و مرامی نشیند
می
نشینم و از یادمی روم
می نشینم و دنیا را فكر می كنم
آشناترین صدای این حدود پنجشنبه
كنار غربت راه و مسافران چشمخیس
دارم به ابتدای سفر می روم
به انتهای هر چه در پیش رو می رسم
گوش می كنی ؟
می خواهم از كنار همین پنجشنبه حرفی بزنم
حالا كه دارم از یاد
می روم
دارم سكوت می شوم
می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم
گوش می كنی؟
پیش روی سفر
بالای نزدیك پنجشنبه برف گرفته است
پیش روی سفر
تا نه این همه ناپیدا
تنها منم كه آشناترین صدای این حدودم
تنها منم كه آشناترین صدای هر حدودم
حالا هر چه باران است ، در من برف می شود
هر چه دریاست ، در من آبی
حالا هر چه پیری است ، در من كودك
هر چه ناپیدا ، در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم كه از یاد می روم ، آغاز می شوم
و پنجشنبه نزدیك من است
جهان را همین
جا نگهدار
من پیاده می شوم



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعرنو , هیوا مسیح , ,
تاریخ : شنبه 19 بهمن 1392
بازدید : 618
نویسنده : آوا فتوحی

به‌ هر كجاي‌ ببينم‌ كه‌ كار ها لنگ‌ است
‌نه‌ كار ها كه‌ به‌ هرجاي‌ كار بي‌ رنگ‌ است‌

در اين‌ زمانه‌ كه‌ عالَم‌ به‌ بي‌ خِرَديست
‌به دست‌ و پنجه‌ ي‌ هربي‌ كيان‌ وفرهنگ‌ است‌

ملول‌ و هم‌ نگران‌، مردمان‌ صاحب‌ عقل‌
خوش‌ است‌ آن‌ كه‌ به‌ كارش‌ هزار نيرنگ‌ است‌

بگير اي‌ دل‌ غافل‌ پياله‌ اي‌ و بزن‌
كه‌ تا به‌ روز قيامت‌ كُميت‌ ما لنگ‌ است‌

مكن‌ تو فكر و بزن‌ باده‌ تا چنين‌ دنياست
‌ملامت‌ دگران‌ هم‌ بگو كه‌ آهنگ‌ است‌

به‌ چشم‌ عقل‌ ببين‌ كار و بار دنيا را
كه‌ كار دست‌ چو ديوانه‌هاي‌ دل‌ سنگ‌ است‌

دلم‌ هواي‌ فراوان‌ به‌ روي‌ خوبان‌ داشت‌
ولي‌ كجا بكنم‌ رو كه‌ عاقبت‌ تنگ‌ است‌

چنين‌ بگو شده‌ قسمت‌ براي‌ ما دنيا
به‌ هر كجا كه‌ رَوي‌ زور يا كه‌ چون‌ جنگ‌ است‌

تو «فاتحا» بنگر وضع‌ آن‌ سيه‌ بختان‌
به‌ قدرتند و ولي‌ چهره‌ها پُر از ننگ‌ است‌.



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: فاتح , شعر نو ,
تاریخ : شنبه 19 بهمن 1392
بازدید : 670
نویسنده : آوا فتوحی

هر چه دل بر رخ تقدیر نوشتم غم شد
هر غم بر دل دیوانه کشیدم کم شد
هر چه تدبیر به تغییر قضا آوردم
مثل شیر و شبه سایگیِ بی دم شد
هر چه تنویر شکفت از شب مهتابی شوق
آهِ محزون دلم قسمتی از ماتم شد
دل سپردم به طربخانه عیشی تازه
شور افسونگریش معرکه عالم شد
لحن دلگش شکرستان شهودم جوشید
تا متاع سفرم سیب رخ آدم شد
رشک غمدیده یچشمم چو خم اندر خم گشت
صد ملک اشک فشان در غم آدم خم شد
.((................از این جا قافیه عوض شده))
نرسیدم که زنم بوسه به دستان سحر
گرگُ میش آمد ُ افتاد هوا از نفسم
یک جلو دار کشیده همه را سوی خطا (1)
مرگ شیطان بزند بوسه به دار قفسم
سبز شد ه سرخی دلناله ز خودآگاهی
تا سلامی برسد از نفس صبح کَسم
باز شد ه دیده ی تاریک تر از زهره ی دل
تا که نوشیده ز شهدی که رسید از عسسم
در قفا تاب و تبم شعله گر گرمی بود
تا نینداخت نقابش به خیال هو سم
طوق طوفان زده بر داشت زشبگردی ِآه
چشمکی نرم کشیده به خروش جرسم
وقت خوش باشدم آن گَه که بخواند رمزی

بزند سینه داغش نفسی بر نفسم
15/11/92

منظور از جلو دار خطا ابلیس است



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: ناصر اهورا , شعرنو , ,
تاریخ : شنبه 19 بهمن 1392
بازدید : 624
نویسنده : آوا فتوحی

طلوع :
خوش آن دمی که ز آغاز زندگی سبز است
حضور و خلوت آدم ز اختیار فراغ
نشسته است به بردار آیینه خورشید
طلوع سلسله ای نو تلالویی نو را
هنوز نبوده ام از هیچ و هیچ هیچم نیست...
هنوز نبوده است خدمت ایام در پساپیشم
کنون که جلوه ی هستی نمای خود افروخت
به شکر لطف و عطایش هزار بار سپاس
سپید بودم و الان که با سیاه و سپید...
به اختیار ، کدامش به بند خود گیرم ؟؟
ببینم و شنوم ، حضور بستانم
قدم قدم زنم و پله پله ره بگشایم
نفس نفس زنم و پر کنم نفس به قفس
نشان دهم ثمرات گوهر نهانی را
زنم نفیر به پرده سرای سفیر دنیایی
هجوم عقده ی سینه به لحظه های فراز
آه ....
زمان چه وحشیانه ز تیکش به تاک می بازد
زمین چو فرصتی است وُرا (او را) نشانه خوش سازد
به خنده و نیش و کنایه می تازد ...
به به به و چه چه کمانه می سازد
کنون که باغ وجودت هنوز خندان است
به میوه های نارس عمرت حلاوتی باران
امیر لحظه لحظه عمرت سپید و گلباران
اگر غنیمت نهی.. تو روز باران را .

 



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: امیر قربانی , شعر نو ,
تاریخ : جمعه 18 بهمن 1392
بازدید : 590
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: مطالب موسیقی , ,
:: برچسب‌ها: آوا رضایی , روزنامه , موسیقی , ,
تاریخ : جمعه 18 بهمن 1392
بازدید : 611
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: طاهره صفارزاده , /2 ,
تاریخ : جمعه 18 بهمن 1392
بازدید : 637
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: لورکا دادوودی , ,
تاریخ : چهار شنبه 16 بهمن 1392
بازدید : 546
نویسنده : آوا فتوحی

دلم هوايت دارد

آينه را مي چرخانم .

هوا ابريست

دست بر گونه

با دهاني بشكل خاطره ،

حلول مي شوم در خويش

و در غربتِ نگاهم

مي چكم .

با اين همه

پير شدم

در كتابي كه

نخواندمش

  هرگز !



:: برچسب‌ها: آوا , شعر , شاعر , وب , وبلاگ , وبسایت , ,
تاریخ : سه شنبه 15 بهمن 1392
بازدید : 674
نویسنده : آوا فتوحی
تاریخ : دو شنبه 14 بهمن 1392
بازدید : 617
نویسنده : آوا فتوحی

شعر " دختر احساس گل " از شاعر "جواد رحیمی"

شب ، دختر احساس گل را دار می زد
باران به دشت غنچه ها بس زار می زد

یک خوشه مهر از کلبه ی چشمی چکاندم
باقی زمان یک جا خریده بار می زد

شمع از شعار افتاده ، خورشید از تکاپو
توفان به جانم خیمه ای از عار می زد

چشم خیال از باغ فردا ،گل هوس کرد
غم ، چانه ها بهر فروش خار می زد

روی خیال صخره ی پشت رهایی
« راحم»، جهالت ،ننگ آدم جار می زد



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: شعر نو , جواد رحیمی ,
تاریخ : دو شنبه 14 بهمن 1392
بازدید : 585
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "تب شعر" از شاعر "زکریا عرفانی"

بوی خون می دهد دهانت
خال
لب تو
چه تبی دارد به زخم !!!
در خواب
حکایت داغ بوسه وعشق است،؟
یا صدایت را کسی نشنید
وچراغ درباد
، به جستجو
ستاره وماه نبود ،
شب سیاه
تو می خواستی.... ............
آه
چقدر
باری
سنگین است
تنهای عشق را جستجو کردن
آدمیان
جای اشباح
حرف می زنند
سرود کبوتران چیزی دیگر است در خواب
این که کابوس است دیده ای تو!
چند فصل است که من هم می بینم
یا
،نکند این روزها
تو
هم سیگار می کشی
و
شعر می نویسی.



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: زکریا عرفانی , ,
تاریخ : دو شنبه 14 بهمن 1392
بازدید : 657
نویسنده : آوا فتوحی

 

 

 

*****

شعر "دیدم که میگم!" از شاعر "مهدی میرزاوند"

یکی عاشق شد و از کوره در رفت
آخه معشـــوقه اش با یک نفر رفت

کشید کبریت و آتش را برافروخت
خودش را کُشت در مجموع هدر رفت!

******************************

 
*****

دو چَشمت گرچه زیبا و خُمار است
قساوت های قلبـــت بیــــشمار است

به عشــــــق تو ندارم اعتــــــمادی
عسل خوردن ز دستت زهرمار است !

*************************************

یکی میگفت اشــــــعار حمــــاسی
نه جان میداد نه حتی یک پاپاسی

هزینه کردن اینگونه؟ چه راحت!
هوای گرم........غسلِ ارتــماسی

*****************************

باشد که همه مثل تو زیبا باشند
از جنسِ حریرِ نرم و دیبا باشند

هنگامه ی فقر و سختی و بی پولی
همراه شوند....حساب سیـــبا باشند

***********************

نمی گیرد کسی از ما سراغی
مگر آوایِ محــــزونِ کلاغـی

از این بغضِ سراسر غصه خَستَم
خوشا عَرعَر زدن های الاغـی!




 
 


:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: میرزاوند , ,
تاریخ : دو شنبه 14 بهمن 1392
بازدید : 903
نویسنده : آوا فتوحی

شعر "گردباد" از شاعر "سهراب مظاهری"

اینجا
میانه ی یکسانی وعطش
برخط متداوم دعا وبزم
برخاست گردبادی
پیچان تنوره شد

***
غران به هرسوی می شد و
رقصان به سوی خود
میدان گردشش
نزدیک برج شهر
افزون برآن نشد .

چندی زمان گذشت
گرد و غبار نشست

آنسان فراز
کزفرودش جدا نشد
گویی کمانه کرد
قیامتی ،
کز قعودش رها نشد

زان اهتمام نا تمام
صد راز ، نهفته ماند
هرگز بیان نشد

هوا جابه جا شد ،
همین ،
آب ازآب تکان نخورد
خُردک پیامی ،
حتی ، زاَبتَری
از خاکیان نیامد و برآسمان نشد

آن خیزش وچرخش وتکرار حادثه
تاوان غفلتی است که سرمایه ای نشد
مستورِخود بماند وهرگز عیان نشد
محصول ، مکرر است
خرمن یکسانی و
عطش و
دعا و
بزم...
که هیچکس فغا ن نکرد
پیچان وپوچ آمد و
هیچ
درجهان نشد

***

گفتند شاهدان :
مخروط واژگونه ای بود
که هیچش میان نبود

سُرنای دهان گشادی
که واژگون دمیده شد

شاید که حفره ای
چون چاه ویل حرص
که قعرش عیان نشد
گردبادی بود ...!
سرگیجه بود ...!
هرگزاَمان نشد...



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: سهراب مظاهری , ,
تاریخ : دو شنبه 14 بهمن 1392
بازدید : 577
نویسنده : آوا فتوحی

شعر ""طبل های مکررندانستن..."" از شاعر "سهراب مظاهری"
چه خطوط درهمی
امروز
دست ساختِ آدمی شده است !
که همه لحظه های او ،
اینک
صَرف توجیهِ همان ابهام
چرخ و دور مداومی شده است .

این زمانه ،
هزار هزار تصویر
بر افق
خط قائمی شده است .

روح زمانه ، خود ، امروز
در گریز از تفکر و معنا
غقلت از ذات قدسی والا
کارگاه لوازمی شده است .
*****
راستی
کوبه های بلند دانستن
برطبلهایِ مکررِندانستن
برچه تقدیر
تقویت شده است ؟
هان ...
چکونه این تناقض مشهود
بارآورده
تربیت شده است ؟
بی محابا ،
ازاین گریز از خود
بی خیال ازاین فراموشی
خود،حصارتعزیت شده است .
حاصل این شلوغی ممتد
به قدوم کدام زایش نو
َوَجهِ پیغام وتهنیت شده است ؟
***
ازمشارق تا مغارب عالم
نومجالسِ مشاوره طی شد
هیچکس ،
هیچ نمی پرسد
که چراعقل آدمی،
امروز
رهزنی بَرمبانی و پِِی شد ؟
روح زخمی زمانه ،
خود ،
امروز
بی شکیب فاش می گوید :
که شتاب می نوردد اکنون، تند
کندیِ دوره هایِ دی، طی شد
جام سنت های دیرینش
خالی از سرخ فامیِ می شد .
ازاین نقیض سیاهی وسپید
شب و روز
خاکستری گردید
این چنین است که فروردین
خود ظهوردوباره ی دی شد .
***
اشک در چشمها و برگونه
راه بر قوس خنده می بندد
قهقهه درمیانه ی زاری است
آدم امروز، گریه می خندد!

سوزِسیلیِ دست ساختش را
با تفاخر
به چهره می خندد ؛
تا شتاب می رباید ازاوهوش
چشم ،
ناگشوده ، می بندد .
جان او مبادله گردید
پیکر،اما،
اقامه می بندد ...!



:: موضوعات مرتبط: شاعران سایت شعرنو , ,
:: برچسب‌ها: سهراب مظاهری , ,
تاریخ : جمعه 11 بهمن 1392
بازدید : 555
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 11 بهمن 1392
بازدید : 692
نویسنده : آوا فتوحی



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: حمید رضایی , ,
تاریخ : جمعه 11 بهمن 1392
بازدید : 748
نویسنده : آوا فتوحی



:: برچسب‌ها: کیوان هاشمی , ,
تاریخ : جمعه 11 بهمن 1392
بازدید : 696
نویسنده : آوا فتوحی

آوایت پیام آشنایی بود که در حجم صبح عاطفه ام پیچید...



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
تاریخ : جمعه 11 بهمن 1392
بازدید : 599
نویسنده : آوا فتوحی

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوشترین مایه ی دلبستگی من با اوست

هر چه حاصل کنی از دنیا دست آورد است

وچه نیروی شگفت انگیزی است دستهایی که بهم پیوسته است

دست در دست کسی یعنی پیوند دو جان یعنی پیمان دو عشق

دست گنجینه مهر و هنر است

خواه بر  پرده ساز خواه بر گردن دوست خواه در ساختن فردایی

خواه مشت شده یا که شده فریادی.



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران , ,
:: برچسب‌ها: آوا , شعر , شاعر , مشیری ,
اگر که سن را عروس بدانیم و اندیشه را داماد این زفاف را اویی می شناسد که حافظ را بستاید (گوته)

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

RSS

Powered By
loxblog.Com