دوستداران مطالعه و پژوهش در تاريخ موسيقي ايران مي دانند كه منابع و مراجع اين رشته از تاريخ و فرهنگ و هنر ايراني بسيار محدودند و تاكنون چند كتاب در اين مورد منتشر شده، از جمله سرگذشت موسيقي ايراني تأليف روح ا... خالقي و تاريخ موسيقي ايران تأليف حسن مشحون كه تنها منابع مهم و موجود در اين زمينه اند كه البته بيشتر توصيفي اند و به شرح احوال هنرمندان موسيقي ايران پرداخته اند . گروهي وقت خود را صرف شنيدن آهنگ هاي بازاري بي محتوا مي كنند كه اين آهنگ ها سست و بي پايه اندو با گذشت زمان كوتاهي از بين مي روند ولي در موسيقي سنتي ايران نغمه هايي وجود دارد كه درطول نسل ها، سينه به سينه حفظ شده و مانند قطعه جواهري به تدريج صيقل و تراش يافته اند از حدود قرن هشتم پيش از ميلاد اقوامي در مناطق غرب فلات ايران مستقر شدند كه ازآرياييان بودند كه عقايد خودرا در سروده هاي كهن و دا به جاي نهادند موسيقي از وسايل اوليه ارتباطات تلقي مي شد و كاربرد آن در فرهنگهاي كهن و در مراسم عبادي و مراسم پرستش در لوحه ها و حجاريها منعكس شده است، و نوع ديگر موسيقي همراه با اجراي رقص براي رفع دلتنگي و رهايي از افسردگي به ويژه جشن ها و مراسم جمعي بوده است كه البته موسيقي سنت ودايي هند از بعضي صداها و آهنگ ها به عنوان پديده ملكوتي و معنوي سخن رفته است و اين موسيقي جزء فرايض مذهبي و مراسم عبادي محسوب مي شده است. ولي در كتاب گاه(سرود)قديمي ترين بخش اوستا كه اين سرودها هنگام نيايش اهوار مزدا خوانده مي شد و سازهايي كه سرودها را همراهي مي كردند، طبل، سنج-دف-بوق، شيپور چنگ و نوعي عود بود و فنيقي ها و ايلامي ها كه به تبعيت امپراطوري ايران درآمدند با موسيقي آشنا بودند. موسيقي در عصر باستان و همراه ساير رسوم اجتماعي بكار رفته مثلاً در مراسم جشن ها، عمليات جنگي -اجراي آهنگ هاي محلي در نقش برجسته هاي ايلامي، آشوري و همچنين نقش برجسته اي از شوش كه در موزه نگهداري مي شوند نشان داده كه نوازندگان از دف و چنگ و طبل و تنبور دسته بلند استفاده ميكردند.خوانندگان، رامشگران و خنياگران در دستگاه حكمرانان ايران باستان مانند مادها و هخامنشيان بودند و مورخان يوناني از بكاربردن دهل و شيپور بربط و تنبور را كه يونانيان از ايرانيان ياد گرفته اند ياد مي كنند. دردوره ساساني صحنه هاي بزرگي بر روي سنگ حجاري شد، كه نشان ميدهد خوانندگان زن براي حفظ وزن دست مي زدند و از سرنا وعود و دف و شيپور و طبل بزرگ و همچنين از عود هندي-تبور كوچك-چنگ-زنگ-تنبك استفاده مي كردند و از خوانندگان زني كه صداي تيزتر داشتند استفاده مي كردند.يكي از باستاني ترين شيوه توليد اصوات موسيقيايي آواز است كه در دوره خسرو پرويز(سلطنت از 590-628 م) از مردي خواننده به نام نكيسا ياد شده كه نظامي هم در منظومه خسرو شيرين از او ياد كرده است. از نوازندگان سركش و رامشگر جوان تري به نام باربد نام برده شده است كه هر دو از رامشگران خسرو پرويز بودند كه بخصوص باربد بزرگترين نوازنده عصر خسرو پرويز است و تجمل دردربار ساسانيان باعث رونق موسيقي درآن دوره شد. در عقايد مزدك شادي و موسيقي نزد خدا محترم بود و نغمه هاي چكاوك، خسرواني، نوروز بزرگ و كوچك، خارا، جامه دران، زيرافكن، نهفت هنوز جزو دستگاه هاي موسيقي ايراني از آن زمان باقي مانده است. نقش طاق بستان و همچنين ظرف طلا و نقره هاي كه حكاكي شده و نوازندگان همه از آثار دوره ساساني است. در زمان كوروش و داريوش اول از موسيقي نظامي و همچنين از موسيقي در مراسم ورزشي و مراسم شكار و مراسم رسمي در اعياد و جشن ها و عروسي ها استفاده مي شد. مهدي و ابراهيم از خلفاي عباسي به موسيقي پرداختند و آواز را فرا گرفتند در دوره خلفاي عباسي از جمله هارون الرشيد و پسرانش امين و مأمون موسيقي رواج يافت. در دربار هارون دسته اي از خوانندگان و عودنوازان دختر را تربيت مي كردند و اسحاق موصلي از موسيقي دانان مشهور آن عهد است و مادرش خواننده آن زمان بود و يكي از شاگردان اسحاق بنام زرياب بدانجا رسيد كه پايه گذار موسيقي اندلس گرديد. در آن ناحيه به ترويج موسيقي و آواز پرداخت و فرزندان او موسيقي دانان سرشناسي شدند زرياب براي عود مضرابي از ناخن عقاب ساخت كه قبلاً مضراب ها چوبي بودند و از كارهاي ابتكاري او افزودن سيم پنجم به عود بود. زرياب در مورد تعليم آواز سه مرحله: 1- تعليم وزن 2- تعليم ملودي يا آهنگ 3- تعليم تحريرهاي مناسب و زينت هاي آواز را مطرح كرده بود. ابوبكر محمدبن رازي متولد شهر ري درجواني از رامشگران عود بود و كتاب في الجمل الموسيقي را نوشت و پس از تحصيل طب در بغداد كتاب هاي رازي او قرن ها در دست اطباي اروپايي جزو كتاب درسي شان بود و رودكي هم در دوره ساماني چنگ و عود مينواخت. ابونصر فارابي كتاب الموسيقي الكبير او بزرگترين كتاب هايي است كه تا اين زمان راجع به موسيقي نوشته شد، و گامي كه فارابي در كتابش مطرح كرده بودند قرن ها بعد آهنگسازي آلماني بنام باخ پيشنهاد كرد و امروزه به نام گام باخ مشهور است. فارابي در كتابش موسيقي را جزئي از رياضيات مي داند و ميگويند:برخي از معاني موسيقي از معلومات بديهي برخي از علم طبيعي و برخي از صناعت هندسه و علم حساب هستند. ابن سينا بعد از فارابي ابن سينا كه اهل بخارا بود، بزرگترين نويسنده موسيقي بود او دو رساله به زبان عربي درباده ي موسيقي نوشت كه يكي جزوكتاب شفا و مبسوطتر است و ديگري در كتاب نجات آمده است كه تعريف صدا، تعريف موسيقي، صداهاي زير و بم-اجناس صدا و انواع آن- نوعي است براي موسيقي وزن خواني، وزن هاي شعر و تاليف آهنگ است را يادآور شده است.
درنگ شهروند| «اسماعیل یوردشاهیان» (اورمیا)، نویسنده و پژوهشگري است كه در گوشهاي از كشورمان نشسته و بيسروصدا كار علمي خود را در حوزههاي ادبيات و جامعهشناسي سامان ميدهد. تولد يافته ارومیه و دانشآموخته پژوهش فرهنگ و تمدن و تحقیقات روانشناسی اجتماعی است. در دانشگاههای اروميه و چند دانشگاه مطرح جهان تدريس ميكند. تاکنون نزدیک به ٢٠ کتاب پژوهشی - فلسفی، شعر و رمان از او منتشر شده است. از نويسندگان مطرح در قلمرو ادبيات اقليمي ايران است. متاسفانه چشمانداز تلاشهاي كمنظير او در ادبيات آنگونه كه بايد ديده نشده است. ٣ اثر اخير او در سكوت بر پيشخوان كتاب ايران نشسته است: رمان (سامانچی قیزی) يا دختر کاهفروش توسط نشر فرزان روز، رمان رای و رعنا در انتشارات عطایی، مجموعه شعر یاسمن در باد توسط انتشارات نگاه. به پيشنهاد همكارانمان دكتر مهديه حمزهيي و رضا معماريان كه در حوزه مطالعات آسيبشناختي شهروندي با سرويس ادبيات، حقوق شهروندي و كتاب شهروند همكاري دارند گفتوگو با ايشان را به انجام رسانديم. محور اصلي اين گفتوگو آسیبشناسی فرهنگی جامعه ایرانی و شعر و رمان معاصر است. با هم اين گفتوگو را مرور ميكنيم:
شما ازجمله نويسندگان مضمونياب كشوريد اما در سکوت بسر میبرید. چرا؟ سوال جالبی است. من كتابهايم جزو کتابهای پرفروش هستند. شاید علتش دوری از تهران، شغل، نوع و شکل زندگی من باشد. میدانید به خاطر کار تدریس و فعالیت پژوهشی که شغل و حرفه من است کمتر در تهران بودهام و همین باعث شده تا زیاد رفیق نداشته باشم. در گروه و دسته یا حلقه هنری و ادبی یا هرچه که ميشود اسمش را گذاشت نيز عضو نشوم و با شاعران و نویسندگانی هم که دوستی دارم زیاد در تماس نباشم. شاید علتش این باشد. البته این هم صورتي ديگر از حضور است . البته. به یادداشته باشید فرق است بین شنیده شدن و ماندن و بودن. بعضیها زود شنیده و خوانده میشوند اما مدت زمان زيادي در ياد نمیمانند. اما کسانی دیر شنیده و خوانده میشوند اما میمانند. مهم اثری است که میآفرینی تا در زمان، همیشه در حرکت باشد. در ادبيات خودمان داريم كساني را كه در روزگار خودشان ته سيگارشان را به يادگار برميداشتند. حال آن كه همدورهاي او يعني هدايت را كسي آنچنان نميشناخت و كارهايش خوانده نمیشد. حالا كسي مثل حسینقلی مستعان کجاست؟ چرا یاد و خوانده نمیشود؟ زياد از دوريتان از تهران ناراحت نباشيد چون چيزي از دست نميدهيد. اما نميتوانيم خوشحاليمان را از تدريس كتاب شما در دانشگاههاي جهان پنهان كنيم. تبارشناسي اقوام فرهنگي؟ بله. کتاب پژوهشی است پيرامون تبارشناسی قومی و حیات ملی. جلد دومش هم برای انتشار آماده است. درحقيقت اين كتاب بر اين موضوع تمركز دارد كه در هزاره سوم، مرزهاي جهان از بین خواهد رفت و پیوندی جهانی در ميان انسانها و جوامع درحال وقوع است. البته پرسشهايي بسيار هم وجود دارد كه در این شرایط، نقش قومیت و قومیتمداری و ملیت چیست؟ پاسخ سوالاتی از اين دست را میتوان در کتاب جستوجو كرد. كاري كه الان روي ميز كار داريد، چيست؟ درحال حاضر مشغول نوشتن رمان رد پایی در برف هستم که تکنیک و زبان و متد خاص خودش را دارد. تلاشم این است که خواننده رمان جزیی از راویان و شخصيتهای رمان قرار گیرد. یعنی خواننده هم در شکلگيری و روایت رمان نقش داشته باشد. امیدوارم این رمان بدون هيچگونه ممیزی منتشر شود. يعني پيشاپيش گمان ميكنيد انتشارش با مشكلي بر بخورد؟ رمان دلباختگان يك رمان حجیم است كه زماني طولانی برای نوشتن آن صرف شده. همیشه آرزو داشتم که رمانی با سبکی خاص که به نام سبک ایرانی معرفی شود، بنويسم. مدام با خودم درگير بودهام كه چگونه میشود در جامعه و فرهنگ خودمان، مثل جامعه آمریکای لاتین، رماني مستقل ایرانی آفرید؟ شما از معدود نويسندگاني هستيد كه كارهايتان را با يك پژوهش و تحقيق شروع ميكنيد؟ مطالعه و تحقیق در زبان و شکل روایت و ساختار يك مرحله مستقل براي نوشتن است. من اين مرحله را دوست دارم. براي اين رمان هم در حقيقت آمدم و مروري بر هزار و یک شب، کلیله و دمنه، سمک عیار، حکایات سعدی، سندبادنامه، حسین کرد شبستری و ديگر كلاسيكهاي ايراني داشتم. اين پژوهش در فرم روايت موردنظرتان بود؟ بله! به فرم و ساختار متفاوتی رسیدم که آمیزهای از ساختار هزار و یک شب و کلیه و دمنه و حکایات سعدی است. رمان در همين حال و هواست؟ رمان داستان یک فرد در یک شهر است. اما آدمهای آن شهر هم زندگی و سرگذشتشان روایت میشود. رمان لایه به لایه است. هر فصل حکایتی و بهتر است بگویم رمانی مستقل است. میتوان گفت رمان دلباختگان مثل نمایشگاه نقاشی است که هر تابلو سوژه و موضوع و روایت خاص خود را دارد اما کل نمایشگاه موضوع و روایت مستقل و خاص خود را بيان ميدارد. رمانیست که چون مینیاتور در ساختاری تو در تو، دوار اما رنگین با زبان و ساختاری متفاوت که برای نخستینبار با این سبک و متد و ساختار عرضه میشود. امیدوارم این رمان امسال چاپ و منتشر شود. يك مجموعه ديگر هم دارم به نام «پیراهنش از شکوفههای سیب بود». البته دو کتاب شعر به ناشر سپردهام: مادرم زنی زیبا و اسمش را از سارها گرفته بود. البته ترجمه کتاب علم کلمهها نوشته جرج میلر را به پایان بردهام و بهزودی به ناشر خواهم سپرد. ميگويند شما تن به مصاحبه نميدهيد اما به نظرم گفتوگو بهترين شيوه روشن ساختن مسيرهاي جذب مخاطب است و يك گفتوگوي خوب و اثرگذار در روزنامه ميتواند امكان ارتباط نويسنده با مخاطبانش را فراهم كند. من همیشه انزوا و بيهیاهویی را دوست داشتم و دارم و معتقدم اثر و حاصل کار هنر و احساسم نماینده و منبع اصلی حرف و عقید من هستند که احساس میکنم ضرورتی برای گفتوگو نیست. گاه کسی سراغم نمیآید و گاه، اصلا گفتوگویی صورت نمیگیرد. اصولا برای گفتوگو به اشتراک ذهن و همآوایی و نوعی ارتباط بین مصاحبهکننده و مصاحبهشونده نیاز است و به همین دلیل برای گفتوگو معتقد به صراحت بدون هرگونه حذف یا هرگونه محافظهکاری هستم و همچنین استقلال و شخصیت رسانه را در نظر دارم و گاه یا بهتر است بگویم در برابر پیشنهاد گفتوگو و مصاحبهای، این سوال را با خود داشتهام که: مصاحبه برای چی؟ صادقانه بگویم من کمی از مردم و جامعه روشنفکری و هنری و اهل قلم ایران ناامید هستم. چون وقتی کتاب و نقد و مقاله را نمیخوانند مصاحبه را که نخواهند خواند. مايه خوشحالي است كه «شهروند» سكوت رسانهاي شما را شكست. من هم خوشحالم و اين گپ و گفت را به فال نيك گرفتهام. گفتوگو با دوستان منتقد و نويسنده مايه شادي است. آقاي يوردشاهيان شما، آثار خودتان را از نظر نسلبندی، در کدام طیف از نوگرایان معاصر ایران قرار ميدهيد؟ با احترام به تمام عزيزاني كه در عرصه نوشتن حضور دارند عرض ميكنم كه من شاخصه و سبک خودم را دارم و این را در کتاب پژوهشی و تحلیلی فلسفیام، كتاب مبانی حسی زبان و شعر به صورت کامل توضيح دادهام. نوجوانی من در دهه ٤٠ و جوانی من در دهه ٥٠ گذشته. من شاگرد دکتر خانلری هستم. اما با بسیاری از شاعران دهههای مختلف حشر و نشر و دوستی داشتهام. از شاملو تا نادر نادرپور. تا آتشی و فرامرز سلیمانی. میبینید كه اینان هرکدام شاعر و نماینده دهه خاصی هستند ولی من سبک و شیوه خاص خودم را داشته و دارم. شعر معمولا عاطفیترین زاویه اندیشه انسانها است. ماجرای شعر ایران اما حکایت دیگری دارد. به نظر شما شعر امروز ما در سرزمین شعر جهان چه نقش و جایگاهی دارد؟ متاسفم که بگویم نقش بسیار کمرنگی دارد و بسیار کم شناخته شده است و علت آن هم مشخص است. زبان فارسی و ترجمه بسیار کم از آن در سطح جهان. و مهمتر از همه برخورد و جدی نگرفتن شاعران از طرف مردم و جامعه فرهنگی که تأثیر در کل جامعه و خارج از جامعه میگذارد و همینطور میزان شمارگان کتاب در داخل که تأثیر بر عرصه جهانی میگذارد و فراتر از اینها باید به یاد داشته باشیم که شعر اگر چه محصول ازلی و هستی انسان است ولی محصول دوران و عصر مدرن نیست و همینطور عرصه مجازها و تصویرهای مجازی و بسا مسائل دیگر نیز همینطور. پس میبینید کشف شعر ایران در عرصه جهانی برای فرهنگهای دیگر مثل فرهنگ غرب با این رمز و رازها و الگوها و خیلی مسائل دیگر که دارد بسیار دشوار و برای انسان جامعه غربی چندان دلپذیر و قابل درک نیست. اگرچه گاه تلاشهایی صورت میگیرد و گاه یکی چون مولانا یا خیام مطرح میشوند اما در کل چندان آشنایی با شعر ایران نیست و دیگر اینکه فراگرد شعر آنها در عصر و دوران معاصر با ما متفاوت است. اگرچه شعر ایران با نیما متحول و نو شد و درحال حاضر رویکردی سطحی و محوری در راستای تغییر دارد اما از آن ذهنیت و نگاه و ایده و رفتار درونی و عناصر و خیلی چیزهای دیگر نتوانسته از سلطه شعر گذشته و اندیشه و نگاه گذشته و ایستا خود را نجات دهد. نوشتن و سرودن در شکل به هم ریخته یا زیر هم با زبان پریشی و گاه به هم ریختن تمام الگوها دال بر نو و مدرن نیست متاسفانه شاعران ما معنی و تعریف بسیاری از مسائل را نمیدانند. بيشتر زير سايه لحن و نوشتار خطي شعر اروپايي هستيم. با کمی درنگ در شعر اروپا ميشود ديد كه شعر معاصر ما تأثیر بسياري از شعر بودلر، والری، رمبو، الیوت وسيلويا پلات دارد. این را در نظر بگیرید و بعد بگويید چرا ما نتوانستهایم الگو و نوع برخورد و فرم و ساختار شعرمان را به آنها انتقال دهیم؟ جوابش مشخص است: پشت هر سبک شعري آنها فلسفه و یک فرهنگ و سبکی با تعریفها که حاصل گذار دورهای است نهفته است. در فرهنگ ما متاسفانه چنین نیست. شعر بسیاری از شاعران مدعی معاصر، زیباشناسی بسیار محدودي دارد و اکثرا فقط خود را با جهانبینی و زیباشناسی محدود مینویسند. باور میکنید من هر سال با انبوهی از دفترهای شعر چاپ شده شاعران مواجه میشوم که جز تاسف برایم پیامی ندارند. همین امسال در طول نمایشگاه و بعد از آن دهها مجموعه شعر تهیه و دریافت کردم که از میان آنها فقط ٢ یا ٣ مجموعه قابل اعتنا و حرف و فضای دیگر داشتند. بقیه نه و متعجب مانده بودم و هستم که ناشران چگونه اینها را انتخاب و منتشر کردهاند. و این سوال بود که چه کسی اینها را خواهد خواند و این دفترها را چه باید کرد که جای دیگر کتابها و مجموعه را تنگ کردهاند. آیا یکی از علتهای گریز مردم از شعر معاصر همینها نیستند. در رمان همینطور است کمی در رمانهای معاصر تأمل کنید من اسم نمیبرم که نویسندهاي ناراحت شود يا تبلیغ سوء شود. برای همین با توجه به چنین وضعی من به سراغ مفهومها و ساختارهای دگر باش مستقل در شعر و رمان رفتهام تا سبک نوین رمان ایرانی و شعر پارسی را نشان دهم. این رفتار را با زبان، فرم و مفهوم انجام دادهام و منتظرم تا نظر منتقدان را بشنوم. اما یک نگرانی و مشکل دارم و آن برخورد جامعه با یک پدیده و ایده و سبک تازه و متفاوت است. اصولا مردم جامعه ما به یک چیزی که با آن آشنايند و عادت دارند حاضر به شنیدن يا خواندن نكتهاي درباره آن نيستند. برای همین است که همیشه در گذشته بسر میبرند و شعر امروز را هم در فروغ و شاملو و چند تن دیگر میبینند و حاضر به خواندن و دیدن شاعری دیگر و حرف، زبان و فضاهاي تازه نیستند. ديدگاههاي انتقاديتان بسيار كارگشاست. نوشتن نقد براي مطبوعات ميتواند تجربه خوبي باشد. به نظرم اگر شروع كنيد براي مطبوعات نقد بنويسيد ميتواند منشأ خير بشود براي نقدهاي مطبوعاتيمان... تا آنجا که توانستهام به نقد شعر و رمان معاصر پرداختهام. بخشي از مقالات و نقدهایم را در سایتم گذاشتهام. ملاحظه ميكنيد كه تا آن جا که توانستهام و فرصت داشتهام به نقد شعر، رمان و آثار شاعران و نویسندگان معاصر پرداختهام. خب شكي نيست كه در جامعه و به تبع آن در جامعه ادبي ما گرايش به نقد و مباحث انتقادي آن چنان مرسوم نيست و كسي هم استقبال نميكند. توجه کنید که نقد انتقاد نیست بلکه واکاوی و کالبدشکافی هر متن و اثر در تمام زمینههاست، چه از لحاظ فرم و ساختار و چه از لحاظ زبان، شکل و سطح نوشتار و چه از لحاظ زیباشناسی و حس و مفهوم و چه از لحاظ اصالت و آن دیگر که تأثیر میگذارد و بسیار مسائل دیگر. اما مشکل این است که نه مکان و رسانهای برای انتشار نقدهاي جدي است و نه خوانده میشود. مقاله مفصل و اخیر من در نقد شعر معاصر که با نام نقد رهاشدگی در مجله گلستانه در شمارههای اسفندماه سال گذشته و فروردینماه سالجاری منتشر شد و بسیار هم تأثیرگذار بود. متاسفانه برای چاپ آن به چندین مجله و روزنامه مراجعه کردم که اکثرا به خاطر بلندی و حجم مقاله و همچنین به خاطر محافظه کاری که ممکن است عدهای از شاعران گلهمند شوند حاضر به چاپ آن نشدند. این لطف گلستانه و سردبیر فرزانه و بسیار آگاه و مسئول و حرفهای مجله گلستانه جناب مسعود شهامیپور بود که پذیرفت و مقاله یا بهتر بگویم نقد را در ٢ شماره پیدرپی منتشر کرد. در گذشته هم همینطور بوده. چه در انتشار مقاله مرگ شعر و چه در انتشار مقاله مرگ نویسنده در ساعت مرگ اثر که به نقد رمان معاصر پرداخته بودم و چه درخصوص دیگر مقالهها و نقدهایم، اما شما بجويید شاعرانی که بخوانند یا اگر نقدی بر شاعر مطرح نوشتم مورد هجوم گروه واقع شدهام در مقاله پایان شوالیه پیر که نخست در یک سایت و بعد در مجله تخصصی شعر گوهران منتشر شد به نقد شعر و آراء و عقاید دکتر رضا براهنی یکی از تأثیرگذارترین اندیشمندان و ناقدان معاصر پرداخته بودم که خیلی از شاگردانش تحمل نکردند و اعتراض و گاه فحاشی کردند و همینطور در نقدی که به شعر و عقاید آقای باباچاهی یا شعر حجم رویایی و شعر اخوان داشتم با هجومهایی روبهرو شدم. راستی از این شاعران و روشنفکران که همه هم ادعا دارند لطفا بپرسید که چرا تأمل نقد را ندارند؟! نقد باعث شناخت ضعفها و مطرح شدن اثر میشود. ایکاش مرا و آثار و عقایدم را نقد کنند تا من ضعفها و قوتهای خودم را از دید دیگران بشناسم. جوانان، تازهکارها و استخوان خرد کردهها، همگی درحال نالیدن هستند. به نظر ميرسد كه ادبیات ایران نفرین شده است؟ نفرین شده نیست! گرفتار جامعه گرفتار و سنتزده و در خود پیچیده است که با تربیتی که یافته استنادیست. فقط نگاه میکند و گوش میدهد و بيآنکه بیندیشد و شک کند، به نظر و حرف دیگران استناد میکند. به همین دلیل نمیخواند و مطالعه نمیکند و زبان فارسی هم در برابر زبانهای جهان گرفتار محدودیت و انزواست. لطفا میزان تیراژ کتاب و روزنامه و همینطور توجه مردم به هنر و ادبیات و مطالعه را در نظر بگیرید. آن وقت داوری کنید که نفرین شده است یانه؟ فکر میکنم تغییر رأی بدهید و بپذیرید که این ادبیات و هنر دگرسان ایران است که در چنین وضعیتی تاب آورده است. به نظر شما چقدر آثار ادبی سالهای اخیر باواقعیتهای زندگی اجتماعي ما منطبق بوده؟ نمیتوانم بگویم اکثر آنها اما میتوانم بگویم ٧٠ درصد آنها با واقعیت زندگی ما عجین و منطبق است. آیا اصولا نیازی به این نزدیکی واقعیتها و تبلور یافتنشان در آثار ادبی دیده میشود؟ بستگی به استعداد و سبک و نوع نگاه و برخورد هر نویسنده و شکل و ساختار و موضوع هر اثر دارد. باید دید که نویسنده و شاعر و هنرمند به دنبال چیست؟ و در متن و شعر و اثر هنری خود چه فضا و جهان و چه وجهی از زیبایی و نیاز حسی و مفهوم انسانی را بر این دنیای واقعی که مملو از پرسش است عرضه داشته؟ یادتان باشد هر اثری از معرفتی بر پایه حقیقتی شکل میگیرد حتي اگر حاصل زمان و فضا و خیال دیگر باشد.
-آنیمیسم (Animisme) /جان گرایی. -اسپریتوالیسم (Spiritualisme) /روح گرایی. -استوئیسیسم (Stoïcisme)/تقوا و پرهیزازجذابیتها و علاقه ها ( تحمل و خودداری کردن ). -اکسپرسیونیسم (Expressionisme)/بیانِ آزادانه احساس ها و حالت های درونی. -اگزیستانسیالیسم (Existentialisme) هستی گرایی. -امپرسیونیسم (Impressionnisme) ثبت واقعیت گذرا. -او مانیسم (Humanisme ) تمجید از دوران گذشته و تمایل به شکوفایی کامل انسان. -اونانيمیسم (Unanimisme) در وجود هريک از ما دو نوع افکار و احساسات هست. نخست افکار و احساساتی که ويژه ی خود ما است و ديگري افکار و احساساتی که اجتماع ما و گروه هاي بشري گرداگرد ما به ما تلقين کرده اند. -ایده آلیسم (Idealisme) پندار گرایی، آرمان گرایی. -ایلومینیسم (Illuminisme )جریانی فکری، فلسفی و مذهبی است که شناخت خدا را تنها از طریق الهام بر دل و تماس مستقیم با او امکان پذیر می داند. -اینتیمیسم (Intimisme ) روی ترسیم زندگی درونی قهرمان ِ اثر و روان شناسی او متمرکز شده است. -پانتئیسم (Pantheisme ) مسلکی که بر پایه ی آن خدا در کنار آفریده هایش قرار ندارد، بلکه در درون آن ها است. به عبارت دیگر خدا به همراه آفریده اش وجود را تشکیل می دهد. -پرسونالیسم ( Personnalisme) نظریه ای که به فرد ارزش والایی می دهد. -پوپولیسم ( Populisme) بیان احساس و رفتار مردم عامی بود و به ترسیم فرهنگ عامیانه می پرداخت که در نقطه ی مقابل ادبیات بورژوایی قرار داشت. -پیتیسم (Pietisme ) اتحاد بین فرد و اصول مسیحیت. -اوُلوسیونیسم( Evolutionisme) تحول گرایی. - دادائیسم(Dadaísmo) آزادی و رهایی تمام عیار، مخالفت با هر قرار و قانون و اخلاق و سنت، نوعی ضد هنر و انقلابی برای تغییر و ساختارشکنی در مفاهیم هنری است. -رئالیسم (Realisme) واقع گرایی. -رومانتیسم ( Romantisme ) تخیل گرایی پر احساس. -سمبولیسم (Symbolosme) اثر هنرى باید تا حد ممکن از بیان مستقیم مفاهیم فرار کند و به نمادها و نشانه ها پناه آورد. نمادها و نشانه ها، خواننده را در کشف راز و رمزهاى اثر به حرکت وا می دارد و او را از قالب یک شاگرد حرف گوش کن بیرون مى آورد. -سورئالیسم (Surrealisme) فراواقع گرایی. دیکته کردن فکر بدون وارسی عقل و خارج از هر گونه تقلید هنری و اخلاقی. -فوتوریسم (Futurisme ) آینده گرایی. چشم اندازهای آینده ی دنیای مدرن از قبیل صنعت، تمدن و دیگر جنبش ها را بیان می کند. -فرمالیسم (Formalisme ) شکل گرایی. -فمینیسم ( Feminisme) جنبشی فکری است که بر مبنای مبارزه برای برابری حقوق زن ومرد متمرکز گردیده است. -فوویسم (Fauvisme ) بهره گیری جسورانه و نا متعارف از رنگ های خشن ، پرشور ، غیر واقعی و نامتعارف. -کلاسیسیم (Classicisme) نمونه، سرمشق قراردادن آثار باستانی با بازتابی از مسایل روز به اقتضای زمانه. -کاسمو پو لیتیسم (Cosmopolitisme) مکتب جهان وطنی. -کوبیسم (Cubisme ) حجم گرایی. در ادبیات موجب ترکیب شعر و تصویر گردیده است. -لیبرالیسم (Liberalisme) آزادگرایی، آزاد منشی. -ماتریالیسم (Materialism) مادهگرایی فلسفی. -مدرنیسم (modernism) نوگرایی. -میستیسیسم (Mysticisme ) عبارتی که بیانگروحدت درونی بین فرد با خداست و موقعیت کسی که بدنبال رابطه مستقیم الهی است. -ناتورالیسم Naturalism)) طبیعت گرایی. -ناتوريسم (Naturisme) ارزشگزاری، زندگي و طبيعت و عشق و کار و شجاعت در اثار. -نارسیسیسم( Narcissisme) خودشیفتگی. -ناسیونالیسم(Nationalisme ) ملی گرایی. -نئولوژیسم( Neologisme) اختراع کلمات جدید یاساختن معنی جدید برای یک واژه را گویند. -نیهیلیسم (Nihilisme)پوچ گرایی. -وریسم (verisme)واقعگرایی محض. و مکاتب دیگری نظیر: مکتب واقع گرایی اجتماعی (رئالیسم سوسیالیستی)/ مکتب نو کلاسیک /مکتب گورستان /مکتب غرقه در اشک/مکتب تشنجی/مکتب (رمان نو) / مکتب پارناس (Parnasse)/مکتب باروک (Baroque).
اندیشه :شعر باید حامل پیام و حکمتی باشد زیرا هنر از جمله شعرافزاریست برای شناختن طبیعت و زندگی .طبیعت تکامل میبابد و زندگی کامل میشود،هنر نو می شودو افزاری نو طلب می کندکه آنهم اندیشه نو است.
احساس:
احساس شاعر آفریننده است.او الهام میگیرد و نور شعر را می گسترد،لذا شاعر می بایست مفتون شعر یک شعر نیرومند شود تا احساس را انتقال دهد(خشم ، نفرت،عشق ، حسرت ، اندوه و .....)
تخیل:
نصف شعر در تخیل است به گفته خواجه نصیرالدین طوسی شعر زمانی کلام مخیل می خوانده اند چون قدرت شعر فارسی تخیل است لذا هر چه در اشعر این شخصیت خود را بارزتر نشان دهد شعر قوی تر است
آهنگ که می دانیم ترکیب شعر و موسیقی در آهنگین بودن کلام عاشقانه است(سن ژان برن اشعار خود را بصورت نثر نوشته اما نثری با ژرفای فلسفه و نغمه ای خیال انگیز )و نباید
کژ آهنگی ایجاد شودو این عناصر در هر شعرو سبکی با شد قوی است .
مجموعه جدید مصراع همقافیه (بند مسمط) و یک مصراع که قافیه آن مستقل است. (رشته مسمط یا مصراع تسمیط) و این شکل چند بار با قافیه های متفاوت تکرار می شود.
و اما مصراع های جدا با هم قافیه دارند، بدین نحو: الف—الف—الف—ی— ب—ب—ب— ی — ح— ح—ج—ی به مسمط هایی که بند مسمط و رشته مسمط آنها مجموعه سه مصراع باشد مسمط مثلث به چهار مصراع مربع و به پنج مصراعی مخمس و به شش مصرایی مسدس گویند. مسمط حداقل مثلث و حداکثر (معمولاً) مسدس است و همه مسمطات منوچهری مسدس است.
قالب شعر کهن مسمط
مانند:
گویی بط سپید جامه به صابون زده است --- کبک دری ساق پای در قدح خون زده است
بر گل تر دلیب، گنج فریدون زده است --- لشگر چین در بهار، خیمه به هامون زده است
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است --- خیمه آن سبزگون خرگه این آتشین
باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده است — کم سخن عندلیب،دوش به گوش آمده است
از شغب مردمان لاله به جوش آمده است --- زیر به بانگ آمده است بم بخروش آمده است
نسترن مشکبوی، مشک فروش آمده است --- سیمش در گردن است، مشکش در آستین
مسمط معمولاً ساختمان قصیده را دارد اول آن تغزل است و بعد تخلص به مدح می پردازد. این نوع جدید مسمط است که به ابتکار منوچهری از مسمط قدیم ساخته شده است، مسمط قدیم بیتی است چند لختی که لخت های آن یک قافیه دارند (قافیه درونی) و لخت آخری آن با لخت های آخر ابیات دیگر هم قافیه است (قافیه بیرونی) او گاهی به این گونه اشعار شعر مسجع گویند و نمونه آن در اشعار مولانا زیاد است.
دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا ----- زهره شیرست مرا، زهره تابیده شدم
شکر کند عاشق حق، کز همه بردیم سبق ---- بر زبر هفت طبق، اختر رخشنده شدم
باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان----- کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم
این ابیات را می توان به شکل زیر (مسمط و مربع) نوشت:
دیده سیرت مرا ----- جان دلبراست مرا
زهره شیرست مرا ---- زهره تابنده شدم
که هر مصراع آن دو بار مفتعلن و به اصطلاح عروصی مربع است که در شعر فارسی مفعول نیست و ابیات فارسی معمولاً مسدس و یا مثمن هستند. از این رو منوچهری این پاره ها را طولانی تر کرد و به حد مصراع مفعول در شعر فارسی رساند.
"غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.
در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند.
این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.
ابیات غزل بین 5 تا 10 ییت دارد و دو مصراع اولین بیت و مصراع دوم بقیه ابیات هم قافیه اند.
غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:
......................الف ...................... الف
...................... ب ...................... الف
...................... ج ...................... الف
موضوعات اصلی غزل بیان احساسات و ذکر معشوق و شکایت از بخت و روزگار است. البته موضوع غزل به این موضوعات محدود نمی شود و در ادب فارسی به غزل هایی بر می خوریم که شامل مطالب اخلاقی و حکیمانه هستند.
هر چند غزل فارسی تحت تأثیر ادبیات عرب بوجود آمد بدین معنی که در ادبیات عرب قصاید غنائی رواج یافت (در این زمان قصیده در ایران مدحی بود و غزل فقط در قسمت اول آن دیده می شود) و در قرن پنجم به تقلید از این قصاید غنایی غزل فارسی به عنوان نوع مستقلی از قصیده جدا شد، اما موضوعات غزل فارسی اصالت دارد و مثلاً غزل عرفانی به سبک شاعران ما در ادبیات عرب نادر است
موسوی در انتها، تفکر حافظ را پسارنسانسی دانست و ادامه داد: این وجه از کاری که او میکند، میتواند رویکردی جدی در فرهنگ ما ایرانیان باشد. به نظر میرسد رویکرد روادارانهی ما در قیاس با همسایگانمان برگرفته از این اندیشهی حافظ است. اندیشهای که حتا در جهت عکس اندیشه دیگر عرفای ما در جریان است. رابطه انسان با امر ماورایی در بستر آموزههای دینی و در کلام بسیار خشن میشوند. حتا در عرفان هم به همین گونه است، به این ختم میشود که انسان همواره باید در اندیشه گناهکار بودن زیست کند. دانته هم به همان دامچالهای فرو افتاده است که فقیهان پیش رویش گذاردهاند. رندی حافظ در این است که هرگز به این دامچالهها نمیافتد. ادیبی، سخنران ديگر نشست ضمن زنده کردن یاد استاد مرتضی ممیز قولی از وی را بازگو کرد: گرافیک باید به گونهای باشد که که هم خواص با آن ارتباط برقرار کنند و هم عوام. نگاه ممیز باعث شد که من حافظ را جدیتر مد نظر داشته باشم. او چنین ویژگیای دارد. تفسیرهای تخصصی متعددی بر ابیات او میتوان نگاشت، در عین حال عوام هم میخوانند و از آن لذت میبرند. این ظرفیتیست که در او هست. از این رو به مبحث دیزاین در شعر حافظ فکر کردم. از این منظر مباحثی چون محتوا، ساختار ترجمه ناپذیری و بیان را در شعر او مد نظر قرار دادم. به اعتقاد من حافظ در پی بیان شخصی و به دنبال زیبا حرف زدن و القای پیام خود نبوده است. این رویکرد او بر من تاثیر به سزا داشت. وی ادامه داد: حافظ از اندیشه و کلام دیگران چون سعدی استقبال و استفاده کرده است. لایههای درونی در شعر او بسیار زیاد است. در نگاه نخست تنها یک اتفاق ساده را ملاحظه میکنیم، اما در مراحل بعدی لایهها را یکی پس از دیگری کشف میکنیم. با دقت در اشعار او میتوان به دیزاین دست یافت. به عنوان مثال وقتی در یک رباعی تعدادی حرف «خ» وجود دارد تا به همه زمختی عاقبت به عبیرآمیز برسد، میتوان دالانهای تو در توی معماری ایرانی را تصور کرد. یا وقتی که در رباعی دیگر چهار عنصر را در کنار قرار میدهد میتوان به دیزاین دیگری دست یافت. شعر حافظ در من تاثیری به سزا داشته است. ادیبی در انتها بر دستاوردهایش با تاکید بر نمونههای عملی و شرح جزئیات آنها اشاره کرد.ادامه......
قصیده نوعی از شعر است که دو مصراع بیت اول و مصراع های دوم بقیه ی بیت های آن هم قافیه اند.
طول قصیده از 15 بیت تا 60 بیت می تواند باشد.
قصیده را می توان به شکل زیر تصویر کرد:
......................الف...................... ب
...................... ب ...................... ج
...................... ج ...................... الف
لحن و موضوع قصیده حماسی است و در آن از مدح و مفاخره و هجو و ذم و .... سخن می رود و مسائل دیگر از قبیل مسائل اخلاقی و دینی و وصف طبیعت در قصیده جنبه فرعی دارد.
هر چند قصاید شاعرانی چون ناصرخسرو به موضوعات مذهبی و فلسفی و منوچهری و خاقانی به وصف طبیعت و سنایی به عرفان و مسعود سعد به حسبیه معروفند اما مضمون اصلی قصیده مدح است و در قصاید عنصری و انوری نیز موضوع اصلی مدح کردن شاهان است.
مستزاد شعری است که در آخر مصراع های یک رباعی یا غزل یا قطعه، جمله ی کوتاهی از نثر آهنگین و مسجع اضافه می کنند که از لحاظ معنی به آن مصراع مربوط است ولی با وزن اصلی شعر هماهنگ نیست.
در واقع کلمه ی مستزاد به معنی "زیاد شده" هم همین معنی را می دهد و علت نام گذاری این نوع شعر هم قطعه اضافه شده در پایان هر مصراع است.
نمونه ی چند مستزاد
گیرم که ز مال و زر کسی قارون شد ---------- مرگ است زپی!
یا آن که به علم و دانش افلاطون شد ---------- کو حاصل وی؟
اندوخته ام ز کف همه بیرون شد ---------- کو ناله ی نی؟
ز اندیشه کونین دلم پرخون شد ---------- کو ساغر می؟
گرمارودی انواع ملمع را تعریف کرد و بر دیگر ویژگی و خصایص حافظ تاکید کرد: در زمینه آگاهیهای حافظ از علوم متداول عصر هم در دیوان نمونههای متداولی میتوان یافت. مثلا در این بیت، اصطلاحات علم طب را برجسته کرده است: فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان/ لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان/ آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود/ گو نفسی که روح را میکنم از پیاش روان. واژههای و ترکیبهای «خسته»، «لعل» و «به پرسش آمد»، از این دست هستند. به طور مثال خسته به معنای زخمی، دردمند و بیمار است. در مصراع دوم لعل به صورت اضافهی صفت به موصوف برای لب به کار برده میشده است و البته به خواص طبی آن هم اشاره دارد. وی ضمن اشاره به کتاب حافظ نوشته خرمشاهی، بر اهمیت شیراز به عنوان کانون مهم فرهنگی ایران و جهان اسلام در قرن هشتم هجری تاکید کرد و گفت: در چنین محیطی شاید حافظ در زمره کودکانی بود که در دار القرآنها و مکتبها به آموختن و حفظ قرآن میپرداختهاند. ظاهرا او نخست به حفظ قرآن و سپس در مدارس شیراز به تحصیل علوم متداول عصر مشغول شده است. در جوشش یا قریحه شعری نبوغ دارد، در کوشش و اکتساب هم از تمام عموم عصر خویش، از قرآنشناسی، قرائتشناسی قرآن و تفسیر و کلام و فقه و علم الادیان و منطق و فلسفه تا علوم ادبی چون صرف و نحو و معانی و بیان و نقد شعر و حتا برخی علوم متداول عصر مثل نجوم و هیات و علم الابدان و تاریخ و سیره و نیز از شعر شاعران عرب زبان و فارس زبان پیش از خود و همزمان خود، به شهادت دیوانش آگاهی تخصصی دارد. موسوی گرمارودی، پس از شرح مفصلی از احوالات فرهنگی علما و ادبا و فضلای هم عصر حافظ گفت: آنچه تا اینجا گفتم یادآوری این نکته بود که در محیط فرهنگی شیراز اشخاص و حتا اوضاع همه و همه اسباب بزرگی او در شعر را فراهم میآرود. در زمینه جان و جوهر و درون و گوهر شعر او تنها یادآور میشوم که حافظ تا چشم باز کرد قرآن پیش رو داشت، در کودکی الفاظ آن را از بر کرد و در سینه انباشت، سپس هرچه چراغ عمر و عقل و درک او بیشتر سر کشیده است، معانی قرآن بر او مکشوفتر شده است. به عبارت دیگر در کودکی سواد قرآنی آموخته است و از آن پس به تدریج فرهنگ قرآنی. به همین روی با قاطعیت میتوان گفت شعر حافظ از شاعر نابغه پیش از او، سعدی، معناگراتر است. وی در ادامه بر ابیاتی اشاره کرد که بر سوگ شاعر در مرگ فرزندش دلالت دارند: غزل شمارهی ۱۳۴ به این واقعه اشاره میکند: قره العین من آن میوهی دل یادش باد/ که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد/ آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ/ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد. استفاده از تعبیر کمان ابرو به احتمال بر دختر بودن فرزند از دست رفته دلالت دارد. البته در برخی قطعات دیگر در این احتمال تشکیک میشود و یا ابیات دیگر که تاریخ فوت او را بازنمایی میکنند. مورد دیگری که از ابیات حافظ میتوان دریافت سفر یزد است. گرمارودی در این خصوص گفت: بنا به تصریح غزلها و قطعهها سفرهای اصفهان و یزد مسلم است. درمورد سفر یزد در بیت سوم غزل ۳۵۹ میگوید: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت/ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم. قزوینی در صفحه ۲۴۷ دیوان در ذیل این بیت نوشته است: «مراد از زندان سکندر بنابر آنچه در فرهنگها و در تاریخ جدید یزد مسطور است، شهر یزد و مراد از ملک سلیمان، فارس است.» دو نشانهی دیگر هم موید این سفر هستند، یکی پاسخ مهر آمیز حافظ در غزل دوازده به مردم یزد. ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو/ کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما/ گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست/ بندهی شاه شماییم و ثناخوان شما. وی در ادامه ابیات دیگری در تایید این سفر و همچنین سفر اصفهان ذکر کرد. پس از آن به ابیاتی اشاره کرد که در آنها از کمالالدین اسماعیل یاد شده است: مورد دیگری که در احوال شخصی هر شاعری میتوان یافت، نام بردن از شاعرانیست که به آنها علاقه داشتهاند. حافظ در غزل ۳۲۹ بیتی زیبا از کمالالدین اسماعیل را تضمین کرده است: ور باورت نمیشود از بنده این حدیث/ از گفتهی کمال دلیلی بیاورم/ «گر برکنم دل از تو بردارم از تو مهر/ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟» شاید جمال و کمال را در برخی از اشعار خویش با عنایت و مهر قلبی به این پدر و پسر سروده باشد. در غزل ۲۹۴ بیت هفتم میگوید: با جمال عالم آرای تو روزم چون شب است/ با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع. در ادامه حافظ موسوی، در باب چرایی و راز تاثیر سخن حافظ گفت: راز ماندگاری حافظ را میتوان در این دید که سخن و کلام او شعر است و شعر مشمول صدق و کذب نمیشود، در پی اثبات و یا رد چیزی نیست. اینکه آثار قدما را همچنان میخوانیم به این دلیل است که اساس کار ایشان بر پایهی صدق و کذب نیست. از دیگر سو، میبینیم که اشاعره با ادلهی فراوان بر اشعری بودن حافظ تاکید میکنند، معتزله به همین نحو و برخی نیز معتقدند که او التقاطی بوده است، در چرایی این رویکردها میتوان گفت که به احتمال، در سپهر اندیشگی او چیزی بوده است که توانایی جمع این اضداد در خود را داشته است. وی در ارتباط با تبیین و بررسی جهان فکری و اندیشههای حافظ گفت: برای تحقق این هدف بایستی ویژگیهای عصری که او در آن میزیسته و همچنین جغرافیای فرهنگی او را مد نظر داشته باشیم. حافظ در قرن چهاردهم میلادی زندگی میکرده است، این قرن از حیث تاثیرگذاری بسیار حائز اهمیت است. چراکه در آستانهی عصر روشنگری بوده است. در همان عصر در اروپا و در فلورانس، دانته میزیسته است که تاثیری به سزا در پیرامون خود داشته است. از آن سو در ایران و در شیراز حافظ زندگی میکرده است. اگر بخواهیم بحثمان را حول این دو شخص متمرکز کنیم با تعدادی سوال کلی رویارو میشویم که برای هر دو مطرح بوده است و به آن پرداختهاند. سوالاتی از این دست: نظام هستی چگونه تولید شده است؟ تکلیف ما در آن چیست؟ بعد از مرگ به کجا خواهیم رفت؟ مساله اخلاق چیست؟ گناه چیست؟ موسوی سوال آخر را مفهوم کلیدی در پیش برد بحث دانست و ضمن اشاراتی به تورات بر آن تاکید کرد: ارتکاب گناه باعث رانده شدن انسان شد. در تورات به قول خداوند اشاره شده است مبنی بر اینکه انسان با این گناه یکی از ما شده است، به دنبال این گناه کافیست میوه درخت جاودانگی را بخورد تا به خدا بدل شود. بنابراین رانده شدن به نوعی نزدیک شدن به معرفت الهیست. اساس ماجرا در این گنه شکل میگیرد، درجات مختلف دوزخ و بهشت، بر اساس رابطهای او با گناه شکل گرفتهاند. وی ادامه داد: در این رابطه دانته هم چون عرفای ما به عقل اعتقاد دارد ولی آن را کافی نمیداند. شجاع الدین شفا در مقدمهی خود بر کمدی الهی، اثبات کرده است که در این اثر جاودانه چیزی برجستهتر از آنچه عرفای ما به شیوایی گفتهاند عنوان نشده است. او در این میان بر حافظ تاکید ویژه دارد. اما من به گونهای دیگر فکر میکنم. نحوه نگرش دانته هم چنان متعصبانه است، از چارچوب کلیسای مسیحی فراتر نمیرود، در حالی که حافظ چنین نیست، در این محدوده متوقف نشده است. ارتباط آن دو با گناه نخستین جالب توجه است، آنها در مسیرهایی کاملا مجزا پیش میروند. در سیستم فکری دانته به هیچ روی نمیشود گناهکار بودن انسان تردید کرد، اما حافظ به گناه اولیه مباهات میکند. پدرم روضهی رضوان به دوگندم بفروخت/ ناخلف باشم اگرمن به جوی نفروشم
. اصلانی، بخشی از آرای بیژن الهی در تفسیر ابیات مذکور در توالی باب ابیات و توازن و روابط آنها را قرائت کرد و ادامه داد: پس از آن میرویم سراغ شاعری دیگر که سیاه قلمهایش شاهکار دوران قرن نگارگری ماست؛ سلطان محمد، شاگرد بیواسطه بهزاد. آن دو بر خلاف آنچه میگویند در تداوم مکتب هرات هستند و نه متعلق به مکتب غربی ایران؛ البته به شرط اینکه هنرمندان را صاحب مکاتب بدانیم و نه شهرها را؛ بر خلاف رویکردی که شهرشناسان در پی تنزل ایران از امپراتوری به شهرهای خانی رواج دادهاند. بهزاد زندگی روزمره را به جهان نقاشی وارد کرده است، نه به معنای رئالیزم سوسیالیستی، بلکه به معنای نوعی نگاه به جهان روزمره که میتواند چنان متعالی شود که جزء تعالی رنگ و شکل و فرم واقع شود قرار گیرد و نه اینکه تنها ثبت شود. وی افزود: سلطان محمد، قدمی فراتر میگذارد، او همه جهان را زنده میبیند، صخرههایی را خلق میکند که چهرههای موجودات هستند، از دور به کوهها و صخرههای معمولی میمانند ولی از نزدیک جاندار و سمیع و بصیر هستند. او یکی از فیلسوفهای بزرگ جهان در نقاشی است. سلطان محمد بیتی که در آنجا حذف شد مبنای یکی از آثار خود قرار داده است. او با اتکا به فرمهای خود شور و هیجان را مطرح کرده است. در این اثر این خطوط هستند که از فرط هیجان شعری دیگری را القا میکنند، چیزی که حافظ به کلام تصویر میکند او به رنگ و خط و خطوط تصویر کرده است. ما در آنجا حالتی در چهره نمیبینیم اما وضعیتی در فضا میبینیم. نقاشی ما وضعیت نگار است و کلام ما حالت نگار. حافظ حالتها را گفته است و نقاش وضعیتها را طرح زده است. هر دو دو شعر مطلق در این باب گفتهاند. سخنران ديگر نشست موسوی گرمارودی سخنان خود را با عنوان «چهره حافظ در آینه دیوان او» و با تاکید بر اینکه جزئیات زندگی حافظ ناشناخته مانده است، بخشهایی را آن را بازگو كرد و در اشاره به بیت چهارم از غزل ۴۲۸ گفت: دکتر قاسم غنی در یادداشتهای خود از قطعه «خسروا دادگرا شیردلا بحر کفا» که حافظ آن را خطاب به مسعود شاه سروده است، استنباط میکند که دوره شاعری خواجه قریب به پنجاه سال بوده است. بنابراین کمتر از هفتاد و پنج سال عمر برای او نباید فرض کرد. یعنی تاریخ تولد او بین ۷۱۵ تا ۷۲۰ است. کلیاتی که میان همه شاعران قدیم، در هر عصر مشترک بوده است، میتوان درباره حافظ هم گفت، اگر بخواهیم به این کلیات در زمان حافظ نزدیکتر شویم خوشبختانه در قرن هشتم ابن خلدون راهنما و رهنمون ماست. او ضمن تصویر شیوه تدریس در مناطق مختلف جهان اسلام، در مورد ایران در قرن هشتم هجری قمری چنین میگوید: ایرانیان از مجموعه مواد و منابع آموزشی استفاده میکردند، چنان که آموزش قرآن را با آموزش علوم و هنرها میآمیختند، جوانان با قوانین دانش آشنا میشدند و آموزش خط خود، مکاتبی جدا و استادانی دگر داشت . وی در ادامه بر طبقهبندی علوم در جهان اسلام، در قرن هشتم، با توجه به آرا ابن خلدون اشاره و ادامه داد: خطه فارس، به ویژه شیراز از یک قرن پیش از قرن هشتم که ابن خلدون محیط علمی آن را تصویر میکند، یعنی بعد از هجوم مغول و از قرن هفتم مهد رجال علم شده بود و از نواحی مختلف بدان روی آورده بودند، شمس قیس رازی مولف کتاب مشهور «المعجم فی معاییر اشعار العجم» در حدود ۶۲۳ به فارس رفت، در قرن هشتم «شاه شجاع در شیراز مدرسه دارالشفا را ساخت و میر سید شریف جرجانی مولف کتابهای صرف و نحو و منطق را به سمت مدرسی منصوب کرد و خود وی در مجلس درس معین الدین یزدی مولف «مواهب الهی» در تاریخ خاندان مظفری حضور مییافت. در همین قرن هشتم که سخن از علوم متداول و رونق تدریس و تدرس در آن رفت، اگر نگاهی به شاعر شاعران همه اعصار، حضرت حافظ بیفکنیم، در تمام حدود ۵۰۰ غزل دیوان او نشانه احاطه وی به عصر خودش را به روشنی مشاهده میکنیم. گرمارودی، مقدمه هماره خواندنی علامه قزوینی را تایید این مدعا موثر دانست و تاکید کرد که حافظ در عصر خویش، بیش از اینکه عارف و صوفی باشد، عالم و فاضل بوده است و جنبه علم و فضل او بر جنبه عرفان و تصوفش غلبه داشته است. وی ادامه داد: از آنجا که حافظ علاوه بر آنچه علامه قزوینی در مقدمه خود برشمرده است، به چندین هنر دیگر نیز آراسته بوده است، در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهم کرد. اول، عربیدانی. گرایش شعر به زبان عربی در قرون چهارم و پنجم هجری قمری در میان ایرانیان با ابوالفتح بستی، ابن عمید، و پسرش و صاحب ابن عباد و برخی شاهزادگان آل بویه چون ابوالعباس خسرو فیروز و چند تن دیگر به اوج رسیده بود، در قرن هشتم از میان برخاسته و تا حد تفنن و یا سرودن ملمعات فروکش کرده بود، اما سنت عربی دانی و عربی خوانی و گاهی عربی نویسی به نثر همچنان به قوت خود باقی بود. وی ضمن معرفی کتاب نفیس «بیاض تاجالدین احمد» گفت: از آنجا که مرواریدهای درخشان نظم یافته در این گردنبند از صدف بزرگان متشخص و متشخصان بزرگ آمده است «گنیجینه گوهر لطیفههای بزرگان» تا میان اسم و مسما و لفظ و محتوا همگونی باشد. نه تنها مقدمه، بلکه بیشتر مطالب متن نیز به زبان عربی است. بیسبب نیست حافظ که هنگام نوشته شدن این بیاض زنده بوده است میفرماید: اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبی است/ زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است. از نشانههای دهان پر از عربی وی شعرهای ملمع اوست. ملمع در اصطلاح شعریست که ابیات یا مصراعهایی دارد غیر از زبانی که شعر در آن سروده شده است.
این تقسیم بندی از ملک الشعرای بهار است و هنوز هم نزد ادیبان رایج است و معتبر. سعید نفیسی نیز در برابر این تقسیم بندی، سبکهای شعر پارسی را برمبنای مکاتب ادبی اروپا طبقهبندی کرده است. تقسیم بندیهای دیگر نیز میتوان یافت که در آن رون شعر نو و معاصر نیز مورد توجه قرار گرفته است.
واژه ی مثنوی از کلمه ی "مثنی" به معنی دوتائی گرفته شده است. زیرا در هر بیت دو قافیه آمده است که با قافیه بیت بعد فرق می کند. مثنوی را می توان به شکل زیر تصویر کرد:
......................الف ...................... الف
...................... ب ...................... ب
...................... ج ...................... ج
...................... د ...................... د
از آنجا که مثنوی به لحاظ قافیه محدودیت ندارد بیشتر برای موضوعات طولانی به کار می رود.
خصوصیات مثنوی باعث شده است که داستان ها اغلب در قالب مثنوی سروده شوند. علاوه بر داستان سرایی، برای هر موضوعی که طولانی باشد هم از مثنوی استفاده می شود.
مثلاً در ادبیات آموزشی مثل آموزه های صوفیان هم از قالب مثنوی بهره می برده اند.
سرودن مثنوی از قرن سوم و چهارم هجری آغاز شده است که از بهترین مثنوی ها می توان به شاهنامه فردوسی، حدیقه سنایی، خمسه نظامی و مثنوی مولوی اشاره کرد.
قدیمی ترین مثنوی سروده شده- که اکنون به جز چند بیت چیزی از آن در دست نیست- مربوط به رودکی است که متن کلیله و دمنه را در قالب مثنوی به نظم در آورده بود
نمونه ای از مثنوی از بوستان سعدی
حکایت
یکی گربه در خانه زال بود----- که برگشته ایام و بد حال بود
روان شد به مهمان سرای امیر----- غلامان سلطان زدند شر به تیر
چکان خونش از استخوان می دوید---همی گفت و از هول جان می دوید
اگر جستم از دست این تیر زن----- من و موش و ویرانه پیر زن
. دوره دوم: از آغاز پيدايش فن چاپ در هند و ايران يعني حدود سال 1279 تا سال 1320 را در برميگيرد. در اين دوران، علاوه بر چاپهاي متعدد ديوان حافظ، دو نسخه با اهميت توسط استاد خلخالي و نيز نسخه بروخيم به اهتمام حسين پژمان منتشر ميشود. دوره سوم: اين دوره از سال 1320 با انتشار ديوان حافظ به تصحيح قزويني ـ غني آغاز ميشود و تا سال 1360 ادامه پيدا ميكند. دوره چهارم: اين دوره كه از سال 1360 تا امروز را در برميگيرد، به گونهاي تداوم دورة سوم است. در اين دوره حافظ پژوهي به اتكاي آثار ارزشمند گذشتگان و نيز فضاي عمومي كشور رونق دو چندان ميگيرد. كه ميتوان از آن با عنوان دوران شناخت و نقد ادبي ياد كرد كه در واقع نشست امروز نيز بر مبناي همين اصل شكل گرفته است و هريك از شاعران، نويسندگان و هنرمندان از ديدگاه خود با اين موضوع همراه شده و به شرح سخن ميپردازند. در ادامه هادی مشهدی در سخنان خود با عنوان «حافظ و گذار از دامچالهها» گفت: بیستم مهرماه روز بزرگداشت لسانالغیب حافظ شیرازی است. حافظ را میتوان رفیق گرمابه و گلستان ایرانیان تلقی کرد، بدون اغراق میتوان تاکید کرد، خانهای در ایران نیست که دیوان او را بر طاقچه نداشته باشد و میتوان گفت ایرانی سال تازهاش را بدون او آغاز نمیکند. انس ایرانیان با حافظ روز به روز فزونی مییابد و غزل روان او بیشتر در لایههای زیرین زندگیشان رسوخ میکند. این همه دلایلی اندک هستند برای تقلا بر شناخت روز افزون او. پس از آن نيز استاد بهاء الدين خرمشاهی با موضوع «چگالی بیسابقه معنا» به سخنراني پرداخت. وي ضمن تاکید بر شخصیت چند وجهی حافظ، خاطرنشان کرد که در خصوص هر یک از آن وجوه میتوان مباحثی طولانی عرضه کرد. وی در شرح فهرستوار برخی از آنها گفت: به اعتقاد من حافظ بزرگترین متفکر ماست؛ خواهند گفت ملاصدرا و ابن سینا و خیام را هم داریم، برخی حافظ را ذیل بر خیام دانستهاند در این رابطه باید گفت که او یک مضمون بزرگ دارد که بسیار زیبا بیان کرده است، مضمونی اندوهگین در ارتباط با مرگ؛ حافظ هم همین اندوه را دارد، ولی بسیار شیرین بیان کرده است، شور زندگی در او بیداد میکند. هیچکس به انداره او فرصت ثبت حیات را غنیمت نشمرده است. وی در شرح دیگر ویژگی حافظ گفت: او فقط ادیب نیست، تمامی ذهن او را ادبیزدگی اشغال نکرده است، به دنبال لفاظی نبوده است. او ادب پژوه و بلاغی و قرآنشناس بوده است. قرائتهای مختلف و دگرخوانیهای قرآن را به خوبی میشناخته است، به احتمالي مفسر هم بوده است. استفاده از مضامین قرآنی در شعر حافظ بسیار دیده میشود. از این رو من بر این نكته تاکید دارم که قرآنشناسی مقدمه حافظشناسی است، اگر قرآن را نشناسیم، ادبیات فارسی و عربی بر ما مکشوف نمیشود. دانستن قرآن مفتاح بزرگ ادبیات و عرفان قدیم است. آشنایی به هنر دیگر ضلع وجودی حافظ است. خرمشاهی در این رابطه گفت: او کلام زیبا میآفرید آنچنان که امروز ما معتقدیم موسیقی میدانست. باستانی پاریزی مقاله مفصلی در این ارتباط نوشته و این فرض را اثبات کرده است. از دیگر ویژگیهای حافظ میتوان به متکلم بودنش اشاره کرد. علم کلام اشعری را میدانست، اندکی هم به اشعریگری اعتقاد داشت و البته گرایشهایی هم به معتزله؛ اینها همه وجوه و اضلاع او هستند. علاوه بر اینها بلاغت هم میدانست. خرمشاهی بر روشنفکر بودن حافظ به معنایی مشابه آنچه امروز از این واژه بر میآید، تاکید کرد: برخی روشنفکری و برخی مفاهیم مشابه را خاص امروز میدانند و نسبت آنها را به قدما غلط میپندارند. اما میتوان او را به این اعتبار که بسیار چیزها میدانست، مسئول، معترض و آگاه به علوم زمانه خویش بود روشنفکر خواند. دیگر اینکه حافظ بسیار معناگرا بوده است. این چگالی و فراوانی معنا در بافت شعر او در شعر عرب و شعر فارسی بیسابقه است. استقلال در ابیات غزل امکان انقلاب در غزل را برای او مهیا کرده است. وی ادامه داد: حافظ منتقد و حتا اصلاحگر اجتماعی بوده است، او نه تنها جامعه زمان خود را اصلاح کرده است، بلکه برای اصلاح زمانههای دیگر هم کوشیده است. شفیعی معتقد است که تمام طنزهای حافظ، متوجه مسائل دینی است، من معتقدم که این گونه نیست. در پاسخ به او نزدیک به هفتاد بیت مثال آوردم که طنز است اما ربطی به دین ندارد. باری او هنرمند به معنای امروزین کلمه است. بسیاری از شعرای قدیم هنرمند نبودند، ادیب، عروضی، قافیهشناس و بلاغتشناس بودند، نظمی میگفتند و شعر مینامیدندش. دیگر ویژگی او این است که از دیگران استفاده کرده است. هیچکس در تاریخ شعر فارسی به اندازهی او این اتفاق را صورت نداده است. قولی هست که در نقل مضامین، شعر را متعلق به کسی میداند که آن مضمون را به بهترین شکل عنوان کرده باشد. بدون مبالغه، مضمونی را ندیدم که حافظ از دیگری گرفته باشد و بهتر از او نگفته باشد. خرمشاهی در انتها با تاکید بر انقلاب حافظ در غزل و بیان معانی زندگی در آن قالب گفت: مضمون، رابطه درون شعری دارد، اما حافظ معناگراست، به نظر من ما متفکری هنراندیشتر از او در تاریخ ادبیاتمان نداریم. او یک چند ضلعی متفاوت است، به همین جهت هم شعرش متفاوت است. در ادامه خسرو سینایی ضمن بازگویی نقل قولی مبنی بر عدم ارتباط سینما و شعر موضوع بحث خود را «ارتباط تنگاتنگ شعر، سینما و هنرهای دیگر با یکدیگر» عنوان کرد و در این خصوص گفت : در محدوده فرهنگهایی که کم و بیش شناختهام، برای من، سه اوج دستنیافتنی وجود دارد. در موسیقی یوهان سباستین باخ؛ در هنرهای تجسمی میکل آنژ و در شعر خواجه شمسالدین حافظ. دانشجو که بودم گاهی برای فرار از سوز سرمای زمستانی شهر وین به کلیسایی که سر راهم بود، پناه میبردم و ساعتی در آنجا مینشستم. غالبا کسی در آنجا آثاری از یوهان سباستین باخ را با ساز ارگ تمرین میکرد. آن موسیقی در آن خلوت و تنهایی کلیسا، چنان مرا به عالمی روحانی نزدیک میکرد که مولانا، شوریدهترین شاعر بزرگمان را یاد میکردم که میگوید: مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم. وی ادامه داد: وقتی به تندیسهای میکل آنژ نگاه میکنم، وقتی که مجسمههای «داوود» یا «ترحم» را میبینم، بیاختیار در برابر عظمت، تناسب و در عین حال ظرافت وجود انسان، سر تعظیم فرود میآورم و خود را در مقابل انسان بودن مسئول میبینم و باور میکنم که اجازه ندارم حقیر باشم. برای من فردوسی نماد حماسه و بزرگی است، سعدی نماد خرد و جهاندیدگی و مولانا نماد رهایی و شوریدگی. اما دوستی دارم که میدانم دوست بسیاری از شما نیز هست. نامش شمسالدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسانالغیب است. شاعر و پژوهشگر فرزانه و فروتن. سینایی، در جملهای به نقل از خسرو شافعی، انس با حافظ را توصیف کرد: «زبانش آنچنان ساده و آشناست که گویی ترانهاش را از عهد گهواره شنیدهای، آنچنان با رمز و معما میگوید که پنداری پیامی است که از کهکشانهای دور میرسد»! نوجوان که بودم من هم به جرگه بیشمار مریدان خواجه شمسالدین پیوستم. در همان سالهای نوجوانی روزی تفالی زدم و از او پرسیدم: «خواجه من عاقبت به جایی میرسم؟!» خواجه با مهربانی به من جواب داد: مژدهای دل که مسیحا نفسی میآید/ که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید. امیدی که آن روز دوستم به من بخشید، آنقدر تکانم داد که هنوز هم پس از نزدیک به شصت سال، برای تحقق گفتهاش میکوشم تا نزد او شرمنده نشوم. گرچه طی سالها خیام بزرگ را هم باور کردهام که گفت: سرتاسر آفاق دویدی، هیچ است/ و آن نیز که در خانه خزیدی، هیچ است. و بالاخره اینکه: ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز. وی در شرح ارتباط سینما شعر گفت: اگر شاعر باشی، شعر در ذهن تو شکل میگیرد. بقیه آنچه برای انتقال ذهن و احساست به دیگران به کار میگیری، ابزار کار توست: کلام، اصوات، نقشها و رنگها و بالاخره ترکیب همه اینها در یکدیگر. یعنی آنچه که برای انتقال شعری که در ذهن است به مخاطب به کار میرود، فقط ابزار است. فلینی، سینماگری که بسیار مورد علاقه من است، میگوید: «من از آن کارگردانهای سینما نیستم که حرکات دوربین را قبلا تعیین میکنند. چون آنها به طور طبیعی شکل میگیرند. همه چیز به قدرت تخیل مربوط میشود. من فیلم را در ذهن آماده دارم؛ فقط سعی میکنم آن را بسازم.» و مگر میتوان بدون قدرت تخیل شاعر بود؟! سینایی، مشروط به پذیرش این اصل که قدرت خلاق تخیل شاعر را میسازد، بر این اصل تاکید کرد که در اینصورت، دیگر ابزار انتقال آن تخیل خلاق اهمیت ندارد. وی تاکید کرد: او به احتمال زیاد ابزاری را انتخاب میکند که بر آن تسلط بیشتری دارد. شاعر امروز، حتا در جایی که کلمات را به عنوان ابزار بیان ذهنیتش به کار میگیرد؛ در بسیاری موارد دیگر در بند وزن و قافیه نیست. یک ذهنیت شاعرانه خلاق میتواند حتا «روش نثر» را در داستانی به کار برد و حاصل کار شاعرانه خواهد بود. بوف کور مصاديق روشنی در تایید این ادعاست. «... شب پاورچین، پاورچین میرفت. گویا به اندازهی کافی خستگی در گروه بود. صداهای دوردست خفیف به گوش میرسید؛ شاید یک مرغ یا یک پرنده رهگذری خواب میدید، شاید گیاهها میرویید».
تونالیسم ریشه در در سبک فرانسوی باربیزُون و تاکیدی بر عناصری همچون جَو و سایه دارد.تونالیسم از تکنیکی شاخص با به کار گیری ارزش میانی رنگ ها، به گونه ای که در تقابل با وضوح زیاد و پرنگی شدیداست، استفاده می کند.نتیجه این امر ظاهر نکردنِ تاثیرات کلی است به این معنا که اشکال تونالیست هرگز کاملاً آشکار نیست.
سادگی،عدم وضوح،حضور انفرادی اشکال(طراح ها)در سکوتی وادار کننده به تفکر،و یکدستی یکپارچه به علاوه فاکتور هایی همچون مناظر دلپذیر و روشن در حضور پشت زمینه ای مه آلود که با نور ماه روشن شده از مشخصه های اصلی تونالیسم هستند.