خسته از فریاد
گلویی صاف میکنم
آماده
برای سکوت.
پیچک منطق های خشک
فلسفه ی کودکی ام را فرا میگیرد
هوای مردگی
رنگ آبی خاطراتم را سیاه میکند.
سایه ها
می آیند
همانا که قاتلان افکارم هستند
یا شاید وارثان گذشته
چه فرق می کند.
تکیه داده بر دیوار
نظاره گر
یکدیگر را تسلا میدهند.
تنگی نفس
صورت افق را سرخ میکند
می میرم
برف ها آب می شوند
درختان گرم .
:: موضوعات مرتبط:
شاعران سایت شعرنو ,
,
:: برچسبها:
"احمد بياباني ,
شعرنو ,
,